ماجراهای داداشم و درساش؛ این قسمت: فوران میکنیم! :)

+ آبجی! اگه آدم چله بگیره که آدم خوبی باشه و هیچ گناهی نکنه بعد روزِ دوم یه کاری کنه چله ش خراب بشه، دوباره باید چله ش رو از اول شروع کنه؟

_ آره فک کنم! چله ی چی میخوای بگیری حالا؟

+ تو کتابمون نوشته هر کس چهل روز به خاطر خدا گناه نکند چشمه های معرفت از قلب و زبانش جاری میشود!

_ ینی میخوای چشمه های معرفت از قلب و زبانت جاری بشه؟

+ آره دیگه! 

_ بعد میخوای چکار چشمه های معرفت رو ؟ :)

+ میخوام به حل بحران آب کره ی زمین کمک کنم !

۱ نظر

ماجراهای من و درسام: روانشناسی خانواده

دارم روانشناسی خانواده میخونم؛ قسمتی که خانواده ها رو از لحاظ اجتماعی_ اقتصادی دسته بندی کرده: طبقه بالا، طبقه متوسط، طبقه ی پایین، طبقه ی زیرین!


قسمتِ طبقه ی زیرین واقعا اندوهناکه! واقعا اندوهناک .. :(

همین چند روز پیش وویس یه کلاس خیلی خوبی رو گوش میدادم، میگفتن: حضرت سلمان رو سه تا ویژگی در چشم اهل بیت انققققدر عزیز کرده! اولیش اینکه: خواستِ امام علی (ع) رو بر خواستِ خودش مقدم میدونسته ، دوم اینکه اشتیاق داسته برای حضور در مجلس علم و علم آموزی، و سوم اینکه هم نشین و هم سفره ی ضُعَفا و نیازمندان بوده.


ببینید این دغدغه ی ضعفا رو داشتن و در کنار اونها بودن چققققدر مهمه که ازش در کنار ولایت پذیریِ حضرت سلمان یاد میکنند.. به نظرم هرانسانی، با هر دین و مذهبی که داره، اگه راه رشد و تکامل شخصیش رو درست طی کرده باشه، یجایی بر میخوره به این که "در برابر طبقه ی پایین و زیرین جامعه مسئولیت داره" و سعی میکنه هر طور که میتونه کمک کنه. 

خدا ما رو پیرو راه حضرت سلمان _که درود خداوند بر او باد_ قرار بده ، در هر سه ی اون ویژگی ها! الهی آمین :)

۰ نظر

با هزاران کیلومتر فاصله :)

سلام آقا
که الان
رو به روتونم ...
۱ نظر

ای بی خبر ز لذتِ شُربِ مدامِ ما

فرقی نداره یه کاری رو عرف جامعه، مادر و پدر ، علم روانشناسی یا هر چیزی بهمون اجازه بدن .. وقتی خودمون میدونیم که خدا این کارو دوست نداره باید انقدر مکان کنترل درونی داشته باشیم که انجامش ندیم! که بفهمیم باید رعایتش کنیم.. هوای خدارو داشته باشیم، خدا هوامون رو خواهد داشت :) 

و من یتق الله یجعل له مخرجا .. 


انقدر خوشی های دنیا، محبتاش، کیف ها و لذت هاش فانیه که نگو و نپرس! ارزش نداره آدم به خاطر یچیز فانی یچیز باقی و موندنی که خدا باشه رو از دست بده .. آدم تو شادیاش اگه حواسش باشه از محدوده هایی که خدا مشخص کرده مراقبت کنه، خدا هم یه شادی و لذتی بهش خواهد چشوند که بی سابقه ست براش .. بی سابقه ست و نا فانی و مدام ..

۰ نظر

ماجراهای من و درسام ۲

" پس از آفرینش بدن که در حد اعتدال است، خدا روحی در آن بدن می‌دمد که به دلیل شرافت و منزلتِ برتر ، آن را به خود انتساب میدهد.

اینگونه اضافه را اضافه ی تشریفی میگویند ؛ همان گونه که به مسجد و کعبه به دلیل اهمیت و موقعیتِ برترِ آن ، "خانه ی خدا" میگویند‌ . "


بیست سال از خدا عمر گرفتم، ولی این حقیقتِ دردناک رو تا الان کسی بهم نگفته بود !

ای وایِ من :(

من نمیدونستم اینکه میگن "روحِ خدا" اضافه ی تشریفی ه ! من وااااقعا فکر میکردم خدا از روحِ خودش، از روحِ خودِ خودش در ما دمیده.. 

خیلی ناراحت شدم وسط درس خوندن.. خیلی ! :( خدایا! چرا از روح خودت در ما ندمیدی؟ خدایا چرا این همه مدت به ما گفتن خدا از روح خودش در شما دمیده؟ خدایا! میخواستی ناراحت نشیم که روح خودت در ما نیست، از اضافه ی تشریفی استفاده کردی؟ خدایا .. من دیگه اون آدم قبلی نمیشم :( 

کاش این فقط نظرِ شخصی نویسنده ی کتاب اندیشه ۱ باشه!

۲ نظر

ماجراهای من و درسام؛ این قسمت: اندیشه ۱

وسط درس خوندن دو تا حدیثِ خوب پیدا کردم از امیرالمومنین (ع) که تصمیم گرفتم ثبتش کنم:


_ کسی که خود را نمیشناسد ، چگونه غیر خود را تواند شناخت؟


_ کسی که خود را بشناسد، دیگری را بهتر می‌شناسد و کسی که به خود جاهل است، به دیگران جاهل تر است!


ربطش به روانشناسی این میشه که : هوش درون فردی لازمه و مقدمه ی هوش میان فردیه! و کسی که خودش رو نشناسه نمیتونه غیر از خودش رو بشناسه! پس بدانید و آگاه باشین آدم هایِ "انسان شناس" قبل از همه چیز "خودشناس" هستن!

فاضل نظری در ادامه افزود: خودشناسی قدمِ اولِ عاشق شدن است ..


پ.ن: با ما از درس خواندن خود لذت ببرید :)

۱ نظر

چشم هایم از روی خطوط سُر میخورند اما

مادرم فرمودن: که خدا شاهده اگه معدل این ترم ت کم بشه راضی ت ندارم! حلالت نمیکنم! من میدونم و تو ! :|

فلذا دیگه درس خوندنِ من یه مسئله ی شخصی نیست.. ممکنه عقاب خداوند رو در پی داشته باشه و انواع بلایای طبیعی و غیر طبیعی رو بر جسم و جانم نازل کنه! 

فلذا دعا و یاری کنید من این ترم از هجده پایین تر نیام، حالا نوزده شاید غیر منطقی باشه! :)

۰ نظر

مرا امیدِ وصالِ تو زنده میدارد ..

مگه من چقدر جا میگیرم؟ من با کیف و کفش و زیارت نامه و جانمازم فوقِ فوقش چندتا کاشی میشیم مگه؟ یکی؟ دو تا؟ زیاده؟ باشه.. من قول میدم که یجوری بشینم که کم جا بگیرم. یه تیکه فرش کوچیک از گوهرشاد! همونجایی که سحرِ جمعه ی آخرین بار که اومدیم حرم بعد از نماز صبح رفتم نشستم که خوابم نبره از گرمای رواق! که مثل گنجیشک میلرزیدم! که خادم بهم گفت خیلی سرده برو تو .. که دلم میخواست بمونم همونجا و بگم " طلوع میکند آن آفتابِ پنهانی / ز سمت مشرق جغرافیایِ عرفانی .." 

قربونِ وسعتِ حرمتون ! قربون رواق هایِ دل بازتون! قربون صحن جامع تون که همه دنیا توش جا میشن .. مگه من چقدر جا میگیرم؟ من فقط یه تیکه از گوهرشاد رو میخوام که "دزدیده در شمایلِ خوبِ تو بنگرم " . ینی میگین جام نمیشه آقای رئوف؟


پ.ن: شما میدونین خانواده ی ما چه عمیق براتون دلتنگه.‌ چه عمیق و دردناک و دردناک و دردناک .. نکنه .. هعی .. :)


یه شعری هست با ردیف "دل کندم" میخوام بنویسمش از دوستام میترسم :) ولی مینویسم .. صرفا چون توش گوهرشاد داره! بیت آخرش میگه : از تو که خیلی عاشقِ شاهِ خراسانی / یک شب میانِ صحنِ گوهرشاد دل کندم..


من همیشه به شاعرش غبطه میخورم! فکر میکنم امن ترین جا برای دل کندن از هر چیزی، از هر عزیزی، از هر خاطره ای در محضر امام رئوف باشه! برا آدم راحتش میکنن! راحت و قابل تحمل! بعدم میگن : ما هستیم خیالت راحت باشه ها!

حالا آتیشم نزنین :) صرفا چون مرتبط بود گفتم. هیچکی شلغم نیست! همه فرشته ن.. شلغمم میوه ی بهشته راستی :))

۱ نظر

پیشاریکاوری ۲

من از یه جایی به بعد سعی کردم از مریض شدن هام لذت ببرم، از کوفتگی بدنم، از گیج رفتن سرم، از سوختن نوک دماغم، از تب و لرزم، از درد وحشتناک گلوم.. 

تصمیم گرفتم به همه چیزهایی که مردم به عنوان بدی و فلاکت و بدبختی ازش یاد میکنن یطور دیگه نگاه کنم و اگه بشه ازش لذت ببرم. 

دل کندن انقدر که فکر میکردم سخت نیست، یا شاید هنوز سخت نشده، دارم خودم رو بهش عادت میدم ، دارم هر روز و هر لحظه به خودم مشاوره میدم، دارم سعی میکنم تعلقم به تمام آدم های اطرافم رو تو دلم قطع کنم، دارم سعی میکنم از نبودشون اذیت نشم! سعی میکنم اگه تلگرام رو باز کردم و هیچ پیامی نبود لبخند بزنم، دارم سعی میکنم حتی از صمیمی ترین دوستام توقعِ بودن نداشته باشم، اگه بودن خوشحال بشم اما اگه نبودن از تنهاییم لذت ببرم، امروز تنهایی رفتم سینما‌.. قبلا هم رفته بودم! اما این بار واقعا بهم خوش هم گذشت.. و احساس میکنم لذتی که در این " بی دیگران بودن در عینِ با دیگران بودن" هست خیلی شیرینه.‌. خیلی! یه حالت درونی جالب!

انقدر هم کار راحت و باحالی نیست ها.. گفته بودم که مثل بریدن بند ناف جنین نیست، تدریجیه و درد داره.. مثلا زیاد بغض میکنم و زیر چشمام سیاه شده و صورتم لاغر.. یه وقتایی احساس میکنم قلبم رو گرفتن تو دستشون و دارن مچاله ش میکنن .. بعضی وقتا نفس کشیدن برام سخت میشه.. ولی دارم سعی میکنم همه اینها رو هم دوست داشته باشم.. دوست داشته باشم و باهاش قد بکشم..

کاش منشاء خیر باشه رفتن و اومدن و دل بستن و دل کندن آدم ها ..

۳ نظر

وضعیت سفیدِ ۲ :)

به افتخارِ فیلمِ بمب یک عاشقانه دست بزنیم!

هیچکس تو سینما دست نزد ، تو دلم موند..


حالا میام نقدش رو مینویسم!

۱ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان