به لطفِ آینه هایت

با کوله باری سنگین از کتاب رسیدم حرم، اومدم کتابام رو به حضرتِ معصومه (س) نشون بدم! :) مثل خیلی از خریدهام که وقتی میخرمشون اولین بار میارمشون اینجا! نمیدونم چرا! ذوق دارم براش انگار .. و چقدر خوب که اینجا رو جایی میدونم که آدم میتونه علاوه بر ناراحتی، ذوق هاش رو هم بیاره! برنامه ی کلاس های درسیمم تو حرم نوشتم، رو به رویِ ضریح .. 

راستی حرم چراغونی شده، چراغونی و دلبر .. 

دیروز احساس میکردم تمام سر نخ های زندگیم رو گم کردم، نمیفهمدم که کی ام و دارم کجا میرم! کلاف در هم گوریده ای بودم که نمیدونست باید چه کار کنه.. 

امروز لا به لای تصحیح ورقه ها، وارد کرده نمره ها، غرفه به غرفه کتاب ها و حالا زیر آینه کاری خیره کننده ی ایوان آینه خودم رو پیدا کردم و دوباره یادم اومد کجام و قراره کدوم خواسته های خدارو منِ کوچیک بر عهده بگیرم. 

چه حسی قشنگ تر از احساسِ پیدا بودن؟ چه خوشبختی از این بالاتر؟ الحمدلله .. الحمدلله .. الحمدلله :)

۱ نظر

زیارتِ زُل

ای رویِ دل‌آرایت مجموعه زیبایی..



پ.ن: حرم، شب ها شبیه "معشوقه" ها میشه.. از لحاظ دلبری کردن!

نمیدونم چرا صبح ها و ظهر ها که میرم حرم احساس میکنم اومدم نزد یک انسان بزرگوار و معصوم.. میتونم زیارت نامه بخونم ، میتونم دعا کنم، نماز بخونم..

شب ها.. فقط دلم میخواد زل بزنم به گنبد و گلدسته و قربون صدقه شون برم و شعر بخونم ! برای حرم امام رضا (ع) هم همینطوره.. هر جا رفتید حرم .. اگه شب بود، جای پیله در هم نگاشون کنید لطفا! 

۰ نظر

بهشت مکشوف

همین الان، سکوی شازده کوچولو، نزدیکِ غروب آفتاب، حرمِ خواهر .


پ.ن: از بهشت هایی که روی زمین خدا کشف کردم مینویسم با این برچسب :)

۰ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان