یوم الحساب

رفته بودیم برای افتتاح حساب وام ازدواج، آقای بانک دار پرسید قبلا اینجا حسابی نداشته اید؟ گفتم : نه! فرم افتتاح حساب را داد دستم . پر کردم. تحویلش دادم.

اطلاعات را که وارد سیستم کرد گفت شما قبلا اینجا حساب داشتید! دوباره گفتم : نه! مطمئنم که نداشتم. 

گفت: سال فلان، از طرف مدرسه فلان! 

شوکه شدم! اسمِ مدرسه ابتدایی ام بود، یادم افتاد که آن سال برای همه بچه ها حساب باز کردند و یک کارت دادند دستشان. یادم نبود، اصلا! اصلا!

مامان آه کشید و گفت: امان از آن روز که اطلاعاتمان را بزنند در سیستم خدا، هی بگویند تو فلان گناه را کردی، بگوییم نه! سال و ماه و روز و دقیقه و ثانیه اش را نشانمان بدهند. امان!


پ.ن: خدایا ! گناهایی که یادمون رفته رو یا ببخش ... یا بازم ببخش! :(

پ.ن۲ : و لا رطب و لا یابس الّا فی کتاب مبین!

پ.ن: و مامان! اسطوره تمثیلات تربیتی و نتیجه اخلاقی گرفتن از هر اتفاقی! :)

۱ نظر

وی در ادامه افزود : به جات قدم برداشتم :)))

و از دیگر خوشبختی های امروز، جا داره اشاره کنم به دریافت ناگهانی این پیام از عزیزی که اصلا توقع نداشتم! 


+



فقط خدا میدونه من چقدر محتاجِ دعام که میارتم تو ذهن بنده های خیلی خوبش و بهشون میگه: این بیچاره رو سیاه جامونده رو هم دعا کنید بلکه یه کمی لایق بشه.. بلکه..

۰ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان