دنبال خدای بهتر از تو گشتم، نبود،نگرد،نیست:)

میرود توی اتاق و در را محکم پشت سرش میبندد، زانوهایش را بغل میکند و شروع میکند به گریه کردن،هر چه صدایش میزنی جواب نمیدهد یا وولوم صدایش را بالاتر میبرد، برایش آب و غذا می آوری،میزند زیر سینی و همه چیز را کف اتاق پخش میکند،مهربانانه کنارش مینشینی،سرت را خم میکنی توی چشم هایش زل میزنی،دست میبری توی موهای هپلی و پریشانش،نوازشش میکنی،قربان صدقه اش میروی،میگویی بیا برویم بیرون،بیا برویم هر چه دوست داری برایت بگیرم،بیا برویم با هم قدم بزنیم،با هم نفس بکشیم، نمی آید، دستت را پس میزند، سرش را بر میگرداند، دست میگذارد روی گوشش که حرف هایت را نشنود، داد میزند که دست از سرم بردار..

دلِ من زیادی کودک و لجباز و نادان و ناسپاس است و تو بی اندازه بزرگوار و مهربان و صبوری حضرتِ دل بر..


+یَا رَبِّ! إِنَّکَ تَدْعُونِی فَأُوَلِّی عَنْکَ 

پروردگارا!

تو مرا صدا میزنی و من از تو روی بر میگردانم

وَ تَتَحَبَّبُ إلَیَّ فَأَتَبَغَّضُ إلَیْکَ

روز به روز با من مهربان تر میشوی

و من با تو نامهربانی میکنم

وَ تَتَوَدَّدُ إلَیَّ فَلاَ أَقْبَلُ مِنْکَ

با من دوستی میکنی و من تو را پس میزنم

کَأَنَّ لِیَ التَّطَوُّل علیک

انگار که من بر سر تو منت دارم

فَلَمْ یَمْنَعْکَ ذَلِکَ مِنَ الرَّحْمَهِ لِی وَ الإِْحْسَانِ إلَیَّ وَ التَّفَضُّلِ عَلَیَّ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ

ولی با همه این کار ها تو آنقدر خوب و بزرگواری که مهربانی و بخششت را از من دریغ نمیکنی..


سنجاق شود به:

دعای افتتاح جان:)

۱ نظر

اجالتا جمع کن بساط عزلت گزینی ات را شازده

نمیخواستم،من آرامش نمیخواستم، من "باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش، وین سوخته را مونس اسرار نهان باش" نمیخواستم، که اگر میخواستم با تویی دوست نمیشدم که هر لحظه به این فکر کنم که الان دقیقا میتوانی نفس بکشی یا نه؟ که هر روز صبح به این فکر کنم که الان اسپری ات توی کوله است یا باز جا گذاشته ای اش توی خانه؟ که هر شب با این فکر بخوابم که اگر شب نفست گرفت چه کسی برایت اکسیژن می آورد؟ که هر بار با تصور نفس کشیدن های زجر آورت اشک شوم.. من آرامش نمیخواستم.. من خودم با اشتیاق خودم را پرت کردم وسطِ بی قراری.. وسطِ آتش..

انصاف نیست به بهانه غصه دار شدنِ من درد هایت را توی خودت بریزی و از من رو بپوشانی ، از من که دلم حالِ هر کسی را نفهمد حالِ تو را بدون زنگ و پیغام و پسغام هم خوب میفهمد..

انصاف نیست رو بپوشانی از من..از من که هم نوای بی نوایی ات بودم.. از من که در اوج درد و دلتنگی هم سفرت شدم.. من این بی خبریِ لعنتی که فکر میکنی برایم آسودگی می آورد که نمی آورد را نمیخواهم، اگر هم می آورد نمیخواستم..

۰ نظر

ور نه سزاوار خداوندی اش،کس نتواند که به جای آورد

نشسته ام بدی ها و بی وفایی ها و کوته فکری هایم را یکی یکی یکی میشمارم، قطاری میشود برای خودش و راه می افتد توی اتاق،بعد خوبی ها و صبوری ها و آبرو داری ها و لطف ها و محبت های تو را یکی یکی یکی میشمارم،اتاق و پذیرایی و آشپزخانه و کوچه و خانه ی همسایه ها و خیابان های مجاور پر میشوند و خوبی های شما تمام نمیشود..

معادلاتم با عقلِ زمینی جور در نمی آید، شاید اگر یک نفر از همان اول به ما میگفت انقدر خدای خوب و مهربان و باحالی دارید میگفتیم نه آقا! ما لیاقت بندگی چنین خدایی را نداریم،بروید این نعمت را به از ما بهتران بدهید😐

آخر انصاف است که تو انقدر خوب و ماه و جذاب و شیرین باشی و من انقدر اینطوری؟ انصاف است که شما جماعتی را واله و سرگردان و عاجز از وصف خودتان کنید؟ یعنی حسرت یک "الحمدللهِ کما انت اهله" باید تا ابد بر دل ما بماند و ما هیچ وقت نتوانیم آنقدر که شما خوبید شکرتان کنیم؟ یعنی واقعا روا بُوَد که شما چنین بی حسااااااب دل ببری حضرتِ دل بر؟

مثلا بیا و بعضی وقت ها انقققققدر هم خوب نباش! ،گرچه خوب نبودن در ذات شما راه ندارد، در کل زبانمان را بسته اید، بنده دیگر حرفی ندارم،

جز اینکه خیلی آقایید،خیلی!



+ فَلَمْ أَرَ مَوْلًی کَرِیماً أَصْبَرَ عَلَی عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْکَ عَلَیَّ!

 پس من هییییچ مولای کریمی را بر بنده لئیمی صبورتر از تو بر خود ندیده ام!


سنجاق شود به:

#دعای_افتتاح_جان

۱ نظر

من آنِ توام، مرا به من باز مده!

یک نفر بخاطر مهربانی ام، یک نفر بخاطر نوشته هایم،یک نفر بخاطر ظرف شستن و هر از گاهی جارو کشیدنم،یک نفر بخاطر دلگرمی گرفتن از حرف هایم ،یک نفر بخاطر کتاب هایم،یک نفر به دلیل نامه نوشتنم، راستش اینجا هر کسی مرا به دلیلی دوست دارد که اگر آن دلیل نباشد یا دوست داشتنش پودر میشود و میرود هوا یا کم رنگ میشود، آن قدر که حدّ دوست داشتنش به سمت صفر میل میکند.

تو اما حسابت از همه جداست حضرتِ دل بر!

تو نه به نوشته هایم نیاز داری، نه به کتاب هایم، نه به مهربانی ام، نه به حرف هایم، نه به با هم بیرون رفتن و فلافل خوردنمان،نه به اینکه با هم چت کنیم، نه به این که اگر دلت از آدم ها گرفت بیایی برای من گریه کنی و من دلداری ات بدهم، نه به اینکه اگر فرشته ها کارشان را اشتباهی انجام دادن دق دلی اش را سر من خالی کنی، نه به "صباح الخیر ایها الخدا" گفتن هایم،نه به هیچ چیز دیگر.

تو مرا برای خودم دوست داری،از همان اولش که جز خوردن و خوابیدن و ونگ زدن کاری بلد نبودم،تا همین حالا که تقریبا همانم فقط یک کمی قد کشیده ام تو مرا دوست داشتی،اصلا انگار عاشقم بودی و حدِّ عاشق بودنت به سمت بی نهایت میل میکرد..

عاشقم بودی که حرف هایم را قبل از اینکه از دهانم بیرون بیاید میشنیدی، عاشقم بودی که وقتی هنوز بساط وبلاگ و کانال و اینستاگرام به پا نبود،کلام از قلمم روی دفترچه نیامده میخواندی، عاشقم بودی که استوری روزهایم را اول از همه میدیدی و reply هم میزدی، عاشقم بودی که میگفتی بیرون از خانه زلف نیفشانم و گوشِ نامحرمان را لیاقت آن نیست که مفت و مجانی صدای خنده ها و حرف ها و شعرهای مرا بشنوند، عاشقم بودی اگر گفتی فلان کار را بکن، عاشقم بودی اگر گفتی بهمان کار را نکن، و از این عشق چیزی به تو نمیرسید،همه چیز فقط و فقط و فقط بخاطرِ خودِ خودِ خودم بود و کاش این حرف ها را زودتر میفهمیدم حضرتِ دل بر، کاش..


+ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَحَبَّبَ إلَیَّ وَ هُوَ غَنِیٌّ عَنِّی!


سنجاق شود به:

#مناجات_عزیز_ابوحمزه

۱ نظر

جواب میدهد: سلام و نوووووور:)


ما از آن بنده های خدا هستیم که دِلگرام مان را میگذاریم روی لست سین ریسنتلی و هر چقدر خدا پی ام میدهد یا صفحه اش را باز نمیکنیم یا سین میکنیم و جواب نمیدهیم

خدا اما همیشه آنلاین است

همیشه پیام هایش زود دو تا تیک میخورد

و زود هم جوابمان را میدهد

اصلا هم به رویمان نمی آورد که کجا بودیم این همه وقت و چرا هر چه پیام فرستاده است محل نگذاشته ایم و به کار خودمان ادامه داده ایم!

دلگرامش هم گزینه بلاک و ریپورت و حالت روح ندارد که هیچ، تازه گزینه ی "یبدّل السیئات بالحسنات" و "ستر القبیح" هم دارد، یعنی بدی هایمان را یا پاک میکند و از چشم دیگران میپوشاند یا تبدیلشان میکند به خوبی:)

کافی است صفحه اش را باز کنیم و برایش بنویسیم: سلام!


۰ نظر

حالا بخند، چای بیاور عروسکم..

من به حسادتم اعتراف میکنم،من دوست دارم تو شخصِ همیشه حاضر اکیپ ما بمانی، همیشه سنگ صبور،همیشه پایه،همیشه برای ما وقت دار، اما حالا که انگار شوخی شوخی قضیه دارد جدی میشود و میخواهی دنیای تجرد را بدرود بگوئی نمیدانم چرا ذوق دارم؟
شاید هنوز داغم و باورم نشده، شاید فکر میکنم همه چیز یک شوخی است،شاید هم ژست این آدم های صبور و متوکل را گرفته ام که هر بلایی سرشان بیاید لبخند میزنند و به زندگی شان ادامه میدهند!
البته به قول شاعر " بلا همیشه که بد نیست، راستی دیدی؟ / تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم "
ازدواج تو شاید آن بلای قشنگی باشد که نه فقط به سر من که به سرِ اکیپمان می آید، من مطمئنم بالشت زیر سر خیلی هایمان امشب از اشک خیس میشود، من مطئنم بچه ها در اوج ابراز ذوق و شوقشان در گروه ته گلویشان بغض بود.
حالا میدانم که آخرش با دو جین بچه هم همان آدم قبلی میمانی و از این بی جنبه ها نیستی که با یک شوهر کردن بالکل عوض بشوند اما بهر حال دلیل نمیشود به خوشبختی آن مردی که قرار است تا آخر عمر و حتی بیشتر ان شاء الله با هم باشید غبطه نخورم و با تصور اینکه بخواهد نازک تر از گل به تو بگوید از دستش عصبانی نشوم.
حالا اصلا همه این حرف ها را بیخیال
چی بپوشیم؟ :)

۴ نظر

ماهی رو سیاه کوچولو

ماهی است، توی دست نمی ماند، سُر میخورد پایین، توی هیچ تُنگی هم بند نمیشود، یک دفعه میبینی صدای شلپّی می آید و خودش را می اندازد بیرون، هر چه برایش منبر میروی که بیرون از این تنگ جای تو نیست و میمیری به خرجش نمیرود.
لجباز است و یک دنده و طبیعتا همیشه از همان یک دنده ی چَپَش بلند میشود،چند روزی میشود که نه جواب تلفن میدهد، نه پیامک ، نه پی ام، نه استوری میگذارد، نه پروفایل عوض میکند نه هیچ گونه علائم حیاتی دیگری از خودش نشان میدهد، به لست سین ریسنتلی هم که لعنت.. !
توی دل من اما انگار ماشین لباس شویی روشن کرده اند، همینطور دلشوره و دلتنگی و دوست داشتن و حرص خوردن است که بهم میپیچد، برایش گفته بودم دلشوره را با همان "شین" ی مینویسند که دوست داشتن را _البته نه هر دلشوره ای _، گفتم بودم مرا بی خبر نگذار، گفته بودم بیخودی هم دروغ نگو که خوبی و همه چیز حل است، دل من اگر حالِ دلِ تو را نفهمد به درد خودش هم نمیخورد، او امّا ماهی است.. یادش نمیماند یا حداقل به نفعش است که خودش را به ماهی بودن بزند.
از همه اینها که بگذریم یک روز که داشتم مثل مرغ سر کنده به این در و آن در میزدم تا خبری از او پیدا کنم یک اهل دلی آمد و گفت: وسط این نگرانی هایت یک جایی هم به این هم فکر کن که خدا عاشق تو است، دلشوره را میتوان با شین عشق هم نوشت!
در جا پنچر شدم،آدم وقتی میفهمد یک نفر چقدر دوستش داشته و نگرانش بوده و او تمام این مدت عین خیالش هم نبوده،شرمنده میشود، گوشی را گذاشتم کنار و زار زار گریه کردم برای روزهایی که خدا مدام برایم پیامک و پی ام میفرستاد و زنگ میزد، و منِ لجبازِ یک دنده ی ماهی صفتِ لست سین ریسنتلی، خودم را گذاشته بودم روی سایلنت و به هیچ کدام از کارهایش عکس العمل نشان نمیدادم و مثل ابله ها به کار خودم ادامه میدادم، بعد با خودم فکر کردم حالا خدا با منِ یک دنده چکار میکند؟
به این فکر کردم که اگر ماهیِ خودم برگردد تا چند روز به هیچ وجه به روی مبارکش نمی آورم که چه حالی بودم، حالا شاید یک وقتی با خنده و شوخی توی گوشش بگویم" با دیگران باری مکن، کاری که با ما کرده ای جانا..".. چون دوستش دارم.. چون دوست دارم خوب باشد.. چون دوست دارم ناراحت نباشد..چون اگر هم نگران میشوم فقط بخاطر خودش است!
آدم بعضی جاها دلش میخواهد سوال کند، نه که جواب را نداند، فقط میخواهد با گرفتن تایید از دیگران خیالش راحت شود؛ گوشی را دستم گرفتم و از اهل دلِ مان پرسیدم :" یعنی خدا انقدر مرا دوست دارد که من ماهی را؟ "
گفت: " #حتی_بیشتر یقینا.. "

رمضان آمده، حالا ماییم و خدایی که یک سال تمام به این در و آن زده تا برگردیم، تا به جای دست گدائی دراز کردن درِ خانه این و آن با شوکت و احترام بنشینیم سر سفره مهربان خودش، تا به جای جرعه ای محبت و دوستی خواستن از دیگران غرق در دریای محبت خودش بشویم، رمضان آمده و مائیم که رو سیاهیم و اوست که درِ باز خانه اش را از قبل باز تر کرده و با آغوش مهربانش جلوی در به انتظار نشسته است، رمضان آمده و اوست که ما را خیلی بیشتر تر تر از هر دوست داشتنی که در ذهنمان می آید دوست دارد..

۰ نظر

اگر همین حالا بمیرم..

بهشت و جهنم هر دو از قلب ظهور مـی کنـد ، پس اگر خواستید ببینید الآن اگر مردید در چه حالی هستید ، یکـی از راه هایش این است که به قلبتان نظر کنید و ببینید در چه حالی اسـت،
روی هم رفته حالات قلبی شما، مقام شما را نشان می دهد، اگر قلـب شما جهنمی شد و به تعبیـر قـرآن از درون آن جهـنم طلـوع و ظهور کرده باشد ،
غضب، احساس فقر و شهوت بر شما حکومت می کند، و لذا پرده ها که عقب رفت خودتان را در جهنم می بینیـد . ولـی اگـر دیدید آرامـش، خـوش بینـی بـه بنـدگان خـدا، حلـم، حیـا و عفـت، روحتان را سیراب کرده ، راه بهشت به روحتان باز شده است، و اگـر چنین باشد تلاش کنید، که این راه بسته نشود :)

روزه دریچه ای به عالم معنا| علی اصغر طاهرزاده| صفحه ۱۴

۰ نظر

خودمان را نپیچانیم لطفا

خدا وقتی میگوید صحبت با نامحرم باید در حد ضرورت باشد، یک چیزی میداند که میگوید در حد ضرورت باشد!

قطعا شما صبح تا شب و شب تا صبح با هزار نفر هم که حرف بزنی هیچ آسیبی به خدا نمیرسد، دودش میرود توی چشم خودمان، دل خودمان است که کم کم کم کدر میشود، دل خودمان است که کم کم کم پیچاندن حرف های خدا برایش راحت میشه، دل خودمان است که کم کم کم به جایی میرسد که میبینیم دیگر آن قبلی نیست!

فرقی هم ندارد محتوای آن صحبت ها تحلیل اتفاقات خاورمیانه ست یا انتخابات یا عرفان و فلسفه یا التماس دعا یا هر چه و باز هم فرقی نمیکند شما با زبان معیار حرف بزنید یا عامیانه یا هرچه! و باز هم تر فرقی نمیکند پیام ناشناس بفرستید یا شناس یا هرچه! مهم این است که رد و بدل شدن این حرف ها بین شما هیچ لزومی نداشته است!


مخلص کلام اینه که

صحبت غیر ضروری در هر قالبی که باشه آسیبش را خواهد زد

حالا امروز نزند

فردا میزند

نسل ما که به راحتی میتونیم با یک آی دی با دیگران صحبت کنیم هنوز ثمر نداده است

پس فردا میبینیم در زندگی هایمان شکاف ها و مشکلات عمیقی پیش آمده است که دیگه نمیشود جمعش کرد!

خیلی هم به خودمان اعتماد نداشته باشیم

اصلا ما قدیس و قدیسه!

ولی عقل حکم میکنه آدم پا در جاده لغزنده نگذارد یا اگر "مجبور شد" بگذارد با زنجیر چرخ و تجهیزات بگذارد!

و اینکه یادش نرود

نفس، اژدر هاست.. او کی مرده است؟


+به حرف خدا اعتماد کنیم! حتی اگه نمیدونیم چرا! چراشو بهمون میفهمونن بالاخره! 

++ یادی هم کنیم از پست قدیمی انارماهی که حق گفته است. حق!

۰ نظر

برای تویی که هیچ وقت نداشتمت

تو هیچ وقت نبودی اما حسرت نبودنت همیشه بخش عظیمی از زندگی ام را گرفته بود،تو هیچ وقت نبودی که صدایت را برایم بلند کنی،هیچ وقت نبودی که برایم شاخ بشوی،هیچ وقت نبودی که مرا با کلی غرغر و منت سوار موتورت کنی و ببری مدرسه یا حرم یا سینما،تو هیچ وقت نبودی که با هم دعوایمان بشود بعد بیایی منت بکشی، نبودی که بگویی آن روسری آبی گل گلی را حق ندارم بیرون بپوشم، نبودی که بگویی "مگر من مرده باشم شما اینطوری توی خیابان ها رخ بدهی"، نبودی که اگر کسی مزاحمم شد سر تا پایش را با فحش یکی کنی، نبودی که لباس هایت را اتو کنم، نبودی که برای تولدت از آن پیراهن های چهارخانه رنگی رنگی که حتما خیلی ماهت میکردند بخرم یا برای گوشی ات از این قاب چریکی ها،نبودی که ماه رمضان بروی توی صف نان سنگک کنجدی بایستی،نبودی که برایت برایت پیامک بزنم بی زحمت تا بیرونی فلان کتاب را برایم بخر یا ببین همشهری داستان چاپ شده است یا نه؟ نبودی که توی گوشی ات سرک بکشم و ببینی و تا دو روز با من قهر کنی، نبودی که دانشگاه قبول شدنت را ببینم،نبودی که بروی خوابگاه و از دوری ات دق کنم،نبودی که شب تا صبح توی حرم امام رضا بمانیم،نبودی که برایت از این شال گردن های دراز بی قواره که بافتنش از خودم بر می آید ببافم، نبودی که عاشق شدنت را ببینم،نبودی که یک روز بفهمم داشتی یواشکی توی تراس سیگار میکشیدی و علاوه بر گرفتن قول مردانه برای لب نزدن به هر گونه دود و دوده ، کلی باج بگیرم که به مامان اینها چیزی نگویم، نبودی که مرا واسطه کنی تا شماره ی دختر محبوبت را به مامان برسانم و مجابش کنم که با او حرف بزند، نبودی که بخواهم قانعت کنم با یکی از دوستان صمیمی ام ازدواج کنی تا ما تا آخر عمر کنار هم بمانیم، نبودی که برایت بروم خواستگاری، نبودی که خواهر بزرگه ی داماد باشم،نبودی که با زن داداش همیشه تِلِپم دعوایم بشود یا حسودی ناشی از تصاحب تو را با طعنه سرش خالی کنم و سرم داد بزنی که با زن من درست صحبت کن، نبودی که برای بچه هایت عمه خانوم باشم،نبودی و من با حسرت نبودنت نوزده سااااال زندگی کردم.
در این نوزده سال هیچ وقت حسرت داشتن یک خواهر بزرگتر را نخوردم، مادرمان تمام و کمال همه ی وظایف یک خواهر بزرگ تر را بر دوش میکشید اما بابا فقط بابا بود و حتی اگر میخواست هم نمیتوانست داداش باشد، حسرت نبودنت آنقدر عمیق بود که وقتی مامان داشت میگفت اوایل زندگی مشترکشان بابا کار نداشته توی دلم آرزو میکردم کاش ما آنروز ها آنقدر فقیر بودیم که مامان و بابا تو را با یک نامه میگذاشتند دم در یک پرورشگاه و میرفتند و من یک روز از زیر زبان مامان میکشیدم که تو وجود داشته ای و تمام درس و زندگی ام را رها میکردم و دنبالت کوچه به کوچه و شهر به شهر میگشتم تا پیدایت کنم..
بگذریم از این حرف ها داداش، فقط میخواستم بگویم این روزها دلم برایت تنگ تر از تنگ است، آنقدر که دلم میخواهد بدهم در نیازمندی های روزنامه چاپ کنند "نیازمدیم به یک داداش بزرگه ی حداقل پاره وقت برای داداش بزرگه بودن!" اما.. نمیشود..
یادم باشد روز قیامت به خدا بگویم " شما یک داداش بزرگه بمن بدهکارید" و حداقل توی آن دنیا داشته باشمت، حداقل..
۱ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان