ماهی رو سیاه کوچولو

ماهی است، توی دست نمی ماند، سُر میخورد پایین، توی هیچ تُنگی هم بند نمیشود، یک دفعه میبینی صدای شلپّی می آید و خودش را می اندازد بیرون، هر چه برایش منبر میروی که بیرون از این تنگ جای تو نیست و میمیری به خرجش نمیرود.
لجباز است و یک دنده و طبیعتا همیشه از همان یک دنده ی چَپَش بلند میشود،چند روزی میشود که نه جواب تلفن میدهد، نه پیامک ، نه پی ام، نه استوری میگذارد، نه پروفایل عوض میکند نه هیچ گونه علائم حیاتی دیگری از خودش نشان میدهد، به لست سین ریسنتلی هم که لعنت.. !
توی دل من اما انگار ماشین لباس شویی روشن کرده اند، همینطور دلشوره و دلتنگی و دوست داشتن و حرص خوردن است که بهم میپیچد، برایش گفته بودم دلشوره را با همان "شین" ی مینویسند که دوست داشتن را _البته نه هر دلشوره ای _، گفتم بودم مرا بی خبر نگذار، گفته بودم بیخودی هم دروغ نگو که خوبی و همه چیز حل است، دل من اگر حالِ دلِ تو را نفهمد به درد خودش هم نمیخورد، او امّا ماهی است.. یادش نمیماند یا حداقل به نفعش است که خودش را به ماهی بودن بزند.
از همه اینها که بگذریم یک روز که داشتم مثل مرغ سر کنده به این در و آن در میزدم تا خبری از او پیدا کنم یک اهل دلی آمد و گفت: وسط این نگرانی هایت یک جایی هم به این هم فکر کن که خدا عاشق تو است، دلشوره را میتوان با شین عشق هم نوشت!
در جا پنچر شدم،آدم وقتی میفهمد یک نفر چقدر دوستش داشته و نگرانش بوده و او تمام این مدت عین خیالش هم نبوده،شرمنده میشود، گوشی را گذاشتم کنار و زار زار گریه کردم برای روزهایی که خدا مدام برایم پیامک و پی ام میفرستاد و زنگ میزد، و منِ لجبازِ یک دنده ی ماهی صفتِ لست سین ریسنتلی، خودم را گذاشته بودم روی سایلنت و به هیچ کدام از کارهایش عکس العمل نشان نمیدادم و مثل ابله ها به کار خودم ادامه میدادم، بعد با خودم فکر کردم حالا خدا با منِ یک دنده چکار میکند؟
به این فکر کردم که اگر ماهیِ خودم برگردد تا چند روز به هیچ وجه به روی مبارکش نمی آورم که چه حالی بودم، حالا شاید یک وقتی با خنده و شوخی توی گوشش بگویم" با دیگران باری مکن، کاری که با ما کرده ای جانا..".. چون دوستش دارم.. چون دوست دارم خوب باشد.. چون دوست دارم ناراحت نباشد..چون اگر هم نگران میشوم فقط بخاطر خودش است!
آدم بعضی جاها دلش میخواهد سوال کند، نه که جواب را نداند، فقط میخواهد با گرفتن تایید از دیگران خیالش راحت شود؛ گوشی را دستم گرفتم و از اهل دلِ مان پرسیدم :" یعنی خدا انقدر مرا دوست دارد که من ماهی را؟ "
گفت: " #حتی_بیشتر یقینا.. "

رمضان آمده، حالا ماییم و خدایی که یک سال تمام به این در و آن زده تا برگردیم، تا به جای دست گدائی دراز کردن درِ خانه این و آن با شوکت و احترام بنشینیم سر سفره مهربان خودش، تا به جای جرعه ای محبت و دوستی خواستن از دیگران غرق در دریای محبت خودش بشویم، رمضان آمده و مائیم که رو سیاهیم و اوست که درِ باز خانه اش را از قبل باز تر کرده و با آغوش مهربانش جلوی در به انتظار نشسته است، رمضان آمده و اوست که ما را خیلی بیشتر تر تر از هر دوست داشتنی که در ذهنمان می آید دوست دارد..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان