capacity

من دوران دبیرستان یه دوستی داشتم خیلی موجود جالبی بود، هنوز هم هست، اصلا نمیشد بهش گفت "بچه مذهبی" ، موهاشو بیرون نمیذاشت از قصد، ولی چند انگشت از موهاش همیشه با عقب رفتن مقنعه ش بیرون بود.. اصلا تو فاز و فضای بسیج و شهدا و اینا نبود! با ما هم خیلی رفیق نبود! فاز رفقاش فرق داشت، گیتار میزد، کلاس زبان میرفت، با دوستاش میرفت بیرون خوش میگذروند، با دو تا از بچه ها میرفت کلاس گلایدر و ساعت ها با یه استاد جوانی که داشتن کار میکردن.. بسیار هم اهل کتاب خوندن و فهمیدن و چیزای جالب بود!

یبار من دوم دبیرستان تو یه گروه کلاسی گفتم بچه ها! کسی هست با من بیاد امسال راهیان نور؟

بعد برخلاف تصورم این دوستم گفت من میام! من میام!

و فقط هم از سر هیجان و کنجکاوی اومد..

تو راه حتی راوی اتوبوسمون به موهای بیرونش طعنه زد.. دوستمم هر وقت راوی میخواست حرف بزنه هندزفری رو از من میگرفت میذاشت تو گوشش آهنگ گوش میداد! کلا تو کل مسیر یا خواب بود یا آهنگ گوش میداد! بعد هر یادمانی میرسیدیم فقط دنبال بالا و پایین پریدن و عکاسی بود! بعد مثلا یادمه رفتیم دهلاویه، میگفت بنظرم که چمران خیلی کار اشتباهی کرد زن و بچه ش رو بخاطر جنگ ول کرد. تازه اونم جنگ لبنان! یا مثلا اولش که رسیدیم فکه داشت میگفت که به نظرم شهید آوینی جزو شهدا محسوب نمیشه که! داشته مستند میساخته یه مین رفته زیر پاش..

بعد من مثلا اینگونه بودم که قبل از یادمان اشکام شروع میشد تا بعد یادمان هم طول میکشید تا اشکام بند بیاد! ولی دوستم کلا تو فاز اینکه خیلی بشینه و دل بده به روایتگری نبود.. 

تا فکه..

از کاروان خودمون جدا شدیم ، نشسته بودیم با کاروان طلاب خارجی تو قتلگاه شهدا، یدفه دیدم یه خانومی کنارم دارن شدیدا اشک میریزن.. شدیدا.‌. هی میگفتم چه طلبه ی خارجی دل پاکی! بعد نگاه کردم به ساعتم دیدم دیر شده، اومدم به دوستم بگم پاشو بریم اتوبوس، دیره! بعد فهمیدم این طلبه ی خارجی همین دوست عزیزم هستن! بهش گفتم حالت خوبه؟ :| از شدت گریه نمیتونست جواب بده! بعد بهش گفتم بیا بریم دیره! گفت تو برو آروم آروم.. من دوان دوان میام!

بعد از اون دوستم کم کم شروع کرد به تغییر... تغییرات عمیق.. تغییرات جالب!

الانو بخوام بهتون بگم .. داره حوزه درس میخونه، بهش میگیم شیخنا ! :) بعد حجابش از من بهتره، کلی اطلاعات مذهبی خفن داره! کلی تو روابطش عوض شده! جهازش رو کاملا ایرانی خریده! گیتارش رو هم فروخته .. خیلی وقته .. الان یجوری شده و یجوری رشد اخلاقی و دینی داره که من میخوام بهش بگم دستِ منو بگیر تو رو خدااا! 

ولی آیا من فرقی کردم با خانومِ میمِ دوم دبیرستانم؟ چه فرقی کردم؟ بهتر شدم یا بدتر؟ 

هر چقدر هم که بهتر شده باشم مطمئنم که میزان رشدم به اندازه اون نبوده :)


میخوام بگم ظرفیت رشد و شکوفایی آدم ها خیلی نکته ی قابل توجهیه! خیلی! 

یه نفر که خوب و بچه مذهبیه لزوما ظرفیت خوب بودن نداره، شاید فقط شرایط بد بودن رو نداشته! یا کسی که الان هیچ فاز مذهبی ای نداره لزوما اینطور نیست که ظرفیت خوب بودن نداشته باشه! چه بسا در موقعیتش قرار بگیره از بچه مذهبیام صد مرتبه مذهبی تر بشه!

خلاصه اینکه تو انتخاب دوستاتون، ازدواجتون، همکارتون.. هرچی! علاوه بر اینکه چگونه بودنِ الانشون رو میبینید، به ظرفیت رشد و فهمیدن و خوب شدنشونم در نظر بگیرین! نه اینکه مسئله مهمی مثلِ ازدواج رو صرفا به خاطر "احتمال خوب شدن" فرد رقم بزنید، بلکه به این هم فکر کنید.. این مهمه .. خیلی مهمه!


خدایا! ظرفیتِ خوب بودنِ ما رو بالا ببر، که تو هر موقعیت خوب و بدی به خوبیمون اضافه بشه.. الهی آمین!


چه حس خوبی داره این اتفاقات:))

خیلی!

خیلی خوب و عجیب..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان