عادت می‌کنیم یا به روایتی: پررو می‌شویم!

خواب دیدم معلم ادبیات بچه ها پاش خوب شده و برگشته .. من دارم دونه دونه بهش میگم هر کلاسی رو تا کجا درس دادیم ولی ناراحتم و بغضم گرفته دلم میخواد برم یه گوشه زار زار گریه کنم..
از اونجایی که خواب های من نمودِ روشنِ عمیق ترین احساسات درونیمه ، بیدار که شدم از خودم پرسیدم: واقعا؟ یعنی واقعا دلت نمیخواد دیگه معلم ادبیات نباشی؟
بعد دیدم که تهِ دلم میگه: نه :( درسته خیلی کار سختیه و واقعا یکشنبه ها له میشم اما متاسفانه فکر کنم واقعا برام سخته ادبیاتشون رو درس ندم!
بازم هر چی که خیره.. :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان