جمعیتِ وجیهانِ عندالله :)

وسط سوره ی نمل هستیم، دارن ماجرایِ حضرت سلیمان و ملکه ی سباء رو میگن!


یچیزی از ملکه ی سباء یادم افتادم گفتم ثبتش کنم! 

ما سال آخر دبیرستان طی یه مدت کوتاه یه  روز در هفته یه حاج آقای عجیبی میومد برامون از هدف خلقت حرف میزد! بعد خیلی جالب بود، خیلی خوب شبهه می انداخت و میگشود.. بعد من صبح روزهایی که میگفتن شاید بیاد و شاید نه نذر میکردم که بیاد! و جالبه که نه نذرِ ائمه میکردم نه پیغمبران! نذرِ ملکه ی سباء میکردم :) 

اولین بار که به ذهنم رسید نذرِ ملکه ی سباء کنم یه سکه ۲۰۰ تومنی تو جیبم بود، سریع به نیت ملکه انداختمش تو صندوق صدقات و حاج آقا اومد و کلاس جذابش برگزار شد! 

میخواستم بگم تو نذر خودمون رو محدود نکنیم! آدم میتونه زلیخا رو هم واسط خودش و خدا قرار بده، حضرت آسیه، ساره ، هاجر، تک تکِ مادران ائمه .. انسان های خیلی خیلی شریف و بزرگواری بودن و هستن و واقعا آبرومندن در خونه ی خدا با اینکه عصمت ندارند اما فوق العاده هستن..

خلاصه که در نذرهامون خلافیت به خرج بدیم! خلاقیت چیزِ خوبی ست :)

۱ نظر

کرم نما و فرود آ

شاگردم که بهم محبت پیدا کرده، یه حال و هوای عجیبی داره! زنگ تفریحا راه میره تو سالن، تنهایی، کتابای فاضل نظری که براش بردم میخونه، تو کلاس وقتی درس میدم که هیچ، وقتی دارم با یکی از بچه ها حرف میزنمم زیر چشمی نگاهم میکنه! چند بار گفته خانوم من میخوام نظرتونو درباره ی خودم بدونم! بعد درس من رو خوب میخونه تازگی ها! قشنگ انگار خودش رو میکشه که بیست بشه حتما :) 

من به حال و هواش غبطه میخورم واقعا! همه مون میدونیم که ما به خودیِ خود چیزی نداریم که دیگران عاشقمون بشن، این خوبی هایِ وجودِ خداست که بعضی وقت ها خدا به واسطه ی وجود ما نشونِ آدماش میده! واقعا ما انقدر خوب نیستیم، خدا ما رو در نگاه آدما قشنگ میکنه .. 

 داشتم فکر میکردم کاش من مثلِ شاگردم میشدم برایِ خدا.. راه میرفتم ، کتابی که خدا بهم داده رو میخوندم، همش نگاهم به خدا بود، دلم میخواست نظر خدا رو نسبت به خودم بدونم، چیزایی که خدا میخواست رو قشنگ میخوندم که بیست بشم .. 

خدایا ! میشه محبتت افتخار بده و در دل من هر روز بیشتر و بیشتر بشینه؟


پ.ن: ولی من خودم دوبار نسبت به دوتا از معلمامون انقدر محبت مند شدم :) بی‌تعارف حس خوبیه! و برای شاگرد قشنگ تر از معلمه! برای معلم استرس زاست بنظرم! مخصوصا اگه بی تجربه باشه مثلِ من!

۰ نظر

الحمدلله علی کل حال

یجور بامزه ای شده که تا میام به قشنگیای زندگیم فکر کنم و بگم خداروشکر چه قدر زندگیم خوب و دوست داشتنیه همون لحظات یه اتفاقی میفته که این شکلی میشم:

 :|


ولی از رو نمیرم و بازم میگم خداروشکر چه زندگی فانی برام تدارک دیدی که حوصله م سر نره :)

۰ نظر

ماجراهای من و درسام : آسیب‌شناسی روانی

آسیب شناسی روانی میخونم، بخش اختلالات خلقی، قسمت افسردگی!

واقعا من احساس میکنم افسردگی از طبیعی ترین مشکلاتیه که هر فرد تو زندگیش باهاش مواجه میشه، تو این سیاره ی رنج واقعا رواست که آدم افسرده بشه، رواست که کم بیاره، رواست که دست به خودکشی بزنه حتی! وقتی زندگیش تهی از هدف، دغدغه، باور و اعتقاد میشه!

میدونید؟

نمیخوام فوری نتیجه بگیرم " نقشِ خدا در زندگی انسان" :) ولی به شخصه میتونم بگم اگه خدا تو زندگیم نبود و باور و دغدغه و اعتقادی نداشتم افسردگی که سهله! واقعا نمیدونم به چه ورطه ی هلاکتی می افتادم؟ 

اینایی که خدا ندارن رو بهشون خرده نگیرین که چرا مریض میشن، چرا خودکشی میکنن، چرا از خودشونم متنفرن! حق دارن.. واقعا حق دارن.. 

خیلی خیلی جالبه که برای اعمال مستحب و واجب دینی مون کلی ثواب مشخص کردن!

ثواب بنظرم مثل برچسبای ستاره و ماه و قلبیه که مامانا هر شب که بچه شون مسواک زد براشون میچسبونن تو دفترش که دقتی زیاد شد براش جایزه بخرن.. در حقیقت مامانا به فکر سلامتی بچه شونن! ولی بچه ها فکر میکنن دارن با این مسواک زدن به مامانشون لطف میکنن و ازش جایزه هم میخوان..

بالواقع نه نمازمون، نه روزه مون، نه خمس و زکاتمون، نه حج و جهادمون، نه قرآن و نافله و دعامون هیچ کدومش چیزی به خدا اضافه نمیکنه .. هر لطفی کردیم دقیقا داریم به خودمون و سلامتی حس و عقل و جسم و روح خودمون کمک میکنیم. بعد بخاطرش از خدا جایزه هم میخوایم :) چه بنده های طفلی نادونی هستیم ما! خدایا تو ببخش!


پ.ن: یه حسی بهم میگه تا آخر امتحانات به خدا میرسم :دی  استکبار کجاست که ببینه علوم انسانی غربی نه تنها مارو از خدا دور نکرده، بلکه موجب سیر و سلوکمون شده و داریم به ریششون میخندیم؟ :))

۱ نظر

ماجراهای داداشم و درساش؛ این قسمت: فوران میکنیم! :)

+ آبجی! اگه آدم چله بگیره که آدم خوبی باشه و هیچ گناهی نکنه بعد روزِ دوم یه کاری کنه چله ش خراب بشه، دوباره باید چله ش رو از اول شروع کنه؟

_ آره فک کنم! چله ی چی میخوای بگیری حالا؟

+ تو کتابمون نوشته هر کس چهل روز به خاطر خدا گناه نکند چشمه های معرفت از قلب و زبانش جاری میشود!

_ ینی میخوای چشمه های معرفت از قلب و زبانت جاری بشه؟

+ آره دیگه! 

_ بعد میخوای چکار چشمه های معرفت رو ؟ :)

+ میخوام به حل بحران آب کره ی زمین کمک کنم !

۱ نظر

ماجراهای من و درسام: روانشناسی خانواده

دارم روانشناسی خانواده میخونم؛ قسمتی که خانواده ها رو از لحاظ اجتماعی_ اقتصادی دسته بندی کرده: طبقه بالا، طبقه متوسط، طبقه ی پایین، طبقه ی زیرین!


قسمتِ طبقه ی زیرین واقعا اندوهناکه! واقعا اندوهناک .. :(

همین چند روز پیش وویس یه کلاس خیلی خوبی رو گوش میدادم، میگفتن: حضرت سلمان رو سه تا ویژگی در چشم اهل بیت انققققدر عزیز کرده! اولیش اینکه: خواستِ امام علی (ع) رو بر خواستِ خودش مقدم میدونسته ، دوم اینکه اشتیاق داسته برای حضور در مجلس علم و علم آموزی، و سوم اینکه هم نشین و هم سفره ی ضُعَفا و نیازمندان بوده.


ببینید این دغدغه ی ضعفا رو داشتن و در کنار اونها بودن چققققدر مهمه که ازش در کنار ولایت پذیریِ حضرت سلمان یاد میکنند.. به نظرم هرانسانی، با هر دین و مذهبی که داره، اگه راه رشد و تکامل شخصیش رو درست طی کرده باشه، یجایی بر میخوره به این که "در برابر طبقه ی پایین و زیرین جامعه مسئولیت داره" و سعی میکنه هر طور که میتونه کمک کنه. 

خدا ما رو پیرو راه حضرت سلمان _که درود خداوند بر او باد_ قرار بده ، در هر سه ی اون ویژگی ها! الهی آمین :)

۰ نظر

با هزاران کیلومتر فاصله :)

سلام آقا
که الان
رو به روتونم ...
۱ نظر

ای بی خبر ز لذتِ شُربِ مدامِ ما

فرقی نداره یه کاری رو عرف جامعه، مادر و پدر ، علم روانشناسی یا هر چیزی بهمون اجازه بدن .. وقتی خودمون میدونیم که خدا این کارو دوست نداره باید انقدر مکان کنترل درونی داشته باشیم که انجامش ندیم! که بفهمیم باید رعایتش کنیم.. هوای خدارو داشته باشیم، خدا هوامون رو خواهد داشت :) 

و من یتق الله یجعل له مخرجا .. 


انقدر خوشی های دنیا، محبتاش، کیف ها و لذت هاش فانیه که نگو و نپرس! ارزش نداره آدم به خاطر یچیز فانی یچیز باقی و موندنی که خدا باشه رو از دست بده .. آدم تو شادیاش اگه حواسش باشه از محدوده هایی که خدا مشخص کرده مراقبت کنه، خدا هم یه شادی و لذتی بهش خواهد چشوند که بی سابقه ست براش .. بی سابقه ست و نا فانی و مدام ..

۰ نظر

ماجراهای من و درسام ۲

" پس از آفرینش بدن که در حد اعتدال است، خدا روحی در آن بدن می‌دمد که به دلیل شرافت و منزلتِ برتر ، آن را به خود انتساب میدهد.

اینگونه اضافه را اضافه ی تشریفی میگویند ؛ همان گونه که به مسجد و کعبه به دلیل اهمیت و موقعیتِ برترِ آن ، "خانه ی خدا" میگویند‌ . "


بیست سال از خدا عمر گرفتم، ولی این حقیقتِ دردناک رو تا الان کسی بهم نگفته بود !

ای وایِ من :(

من نمیدونستم اینکه میگن "روحِ خدا" اضافه ی تشریفی ه ! من وااااقعا فکر میکردم خدا از روحِ خودش، از روحِ خودِ خودش در ما دمیده.. 

خیلی ناراحت شدم وسط درس خوندن.. خیلی ! :( خدایا! چرا از روح خودت در ما ندمیدی؟ خدایا چرا این همه مدت به ما گفتن خدا از روح خودش در شما دمیده؟ خدایا! میخواستی ناراحت نشیم که روح خودت در ما نیست، از اضافه ی تشریفی استفاده کردی؟ خدایا .. من دیگه اون آدم قبلی نمیشم :( 

کاش این فقط نظرِ شخصی نویسنده ی کتاب اندیشه ۱ باشه!

۲ نظر

ماجراهای من و درسام؛ این قسمت: اندیشه ۱

وسط درس خوندن دو تا حدیثِ خوب پیدا کردم از امیرالمومنین (ع) که تصمیم گرفتم ثبتش کنم:


_ کسی که خود را نمیشناسد ، چگونه غیر خود را تواند شناخت؟


_ کسی که خود را بشناسد، دیگری را بهتر می‌شناسد و کسی که به خود جاهل است، به دیگران جاهل تر است!


ربطش به روانشناسی این میشه که : هوش درون فردی لازمه و مقدمه ی هوش میان فردیه! و کسی که خودش رو نشناسه نمیتونه غیر از خودش رو بشناسه! پس بدانید و آگاه باشین آدم هایِ "انسان شناس" قبل از همه چیز "خودشناس" هستن!

فاضل نظری در ادامه افزود: خودشناسی قدمِ اولِ عاشق شدن است ..


پ.ن: با ما از درس خواندن خود لذت ببرید :)

۱ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان