چشم هایم از روی خطوط سُر میخورند اما

مادرم فرمودن: که خدا شاهده اگه معدل این ترم ت کم بشه راضی ت ندارم! حلالت نمیکنم! من میدونم و تو ! :|

فلذا دیگه درس خوندنِ من یه مسئله ی شخصی نیست.. ممکنه عقاب خداوند رو در پی داشته باشه و انواع بلایای طبیعی و غیر طبیعی رو بر جسم و جانم نازل کنه! 

فلذا دعا و یاری کنید من این ترم از هجده پایین تر نیام، حالا نوزده شاید غیر منطقی باشه! :)

۰ نظر

مرا امیدِ وصالِ تو زنده میدارد ..

مگه من چقدر جا میگیرم؟ من با کیف و کفش و زیارت نامه و جانمازم فوقِ فوقش چندتا کاشی میشیم مگه؟ یکی؟ دو تا؟ زیاده؟ باشه.. من قول میدم که یجوری بشینم که کم جا بگیرم. یه تیکه فرش کوچیک از گوهرشاد! همونجایی که سحرِ جمعه ی آخرین بار که اومدیم حرم بعد از نماز صبح رفتم نشستم که خوابم نبره از گرمای رواق! که مثل گنجیشک میلرزیدم! که خادم بهم گفت خیلی سرده برو تو .. که دلم میخواست بمونم همونجا و بگم " طلوع میکند آن آفتابِ پنهانی / ز سمت مشرق جغرافیایِ عرفانی .." 

قربونِ وسعتِ حرمتون ! قربون رواق هایِ دل بازتون! قربون صحن جامع تون که همه دنیا توش جا میشن .. مگه من چقدر جا میگیرم؟ من فقط یه تیکه از گوهرشاد رو میخوام که "دزدیده در شمایلِ خوبِ تو بنگرم " . ینی میگین جام نمیشه آقای رئوف؟


پ.ن: شما میدونین خانواده ی ما چه عمیق براتون دلتنگه.‌ چه عمیق و دردناک و دردناک و دردناک .. نکنه .. هعی .. :)


یه شعری هست با ردیف "دل کندم" میخوام بنویسمش از دوستام میترسم :) ولی مینویسم .. صرفا چون توش گوهرشاد داره! بیت آخرش میگه : از تو که خیلی عاشقِ شاهِ خراسانی / یک شب میانِ صحنِ گوهرشاد دل کندم..


من همیشه به شاعرش غبطه میخورم! فکر میکنم امن ترین جا برای دل کندن از هر چیزی، از هر عزیزی، از هر خاطره ای در محضر امام رئوف باشه! برا آدم راحتش میکنن! راحت و قابل تحمل! بعدم میگن : ما هستیم خیالت راحت باشه ها!

حالا آتیشم نزنین :) صرفا چون مرتبط بود گفتم. هیچکی شلغم نیست! همه فرشته ن.. شلغمم میوه ی بهشته راستی :))

۱ نظر

پیشاریکاوری ۲

من از یه جایی به بعد سعی کردم از مریض شدن هام لذت ببرم، از کوفتگی بدنم، از گیج رفتن سرم، از سوختن نوک دماغم، از تب و لرزم، از درد وحشتناک گلوم.. 

تصمیم گرفتم به همه چیزهایی که مردم به عنوان بدی و فلاکت و بدبختی ازش یاد میکنن یطور دیگه نگاه کنم و اگه بشه ازش لذت ببرم. 

دل کندن انقدر که فکر میکردم سخت نیست، یا شاید هنوز سخت نشده، دارم خودم رو بهش عادت میدم ، دارم هر روز و هر لحظه به خودم مشاوره میدم، دارم سعی میکنم تعلقم به تمام آدم های اطرافم رو تو دلم قطع کنم، دارم سعی میکنم از نبودشون اذیت نشم! سعی میکنم اگه تلگرام رو باز کردم و هیچ پیامی نبود لبخند بزنم، دارم سعی میکنم حتی از صمیمی ترین دوستام توقعِ بودن نداشته باشم، اگه بودن خوشحال بشم اما اگه نبودن از تنهاییم لذت ببرم، امروز تنهایی رفتم سینما‌.. قبلا هم رفته بودم! اما این بار واقعا بهم خوش هم گذشت.. و احساس میکنم لذتی که در این " بی دیگران بودن در عینِ با دیگران بودن" هست خیلی شیرینه.‌. خیلی! یه حالت درونی جالب!

انقدر هم کار راحت و باحالی نیست ها.. گفته بودم که مثل بریدن بند ناف جنین نیست، تدریجیه و درد داره.. مثلا زیاد بغض میکنم و زیر چشمام سیاه شده و صورتم لاغر.. یه وقتایی احساس میکنم قلبم رو گرفتن تو دستشون و دارن مچاله ش میکنن .. بعضی وقتا نفس کشیدن برام سخت میشه.. ولی دارم سعی میکنم همه اینها رو هم دوست داشته باشم.. دوست داشته باشم و باهاش قد بکشم..

کاش منشاء خیر باشه رفتن و اومدن و دل بستن و دل کندن آدم ها ..

۳ نظر

وضعیت سفیدِ ۲ :)

به افتخارِ فیلمِ بمب یک عاشقانه دست بزنیم!

هیچکس تو سینما دست نزد ، تو دلم موند..


حالا میام نقدش رو مینویسم!

۱ نظر

ان شاء الله که اینگونه باشد.

فارغ از اختلاف نظر های سیاسی، از مدل باز نشر خبر ازدواج نتیجه ی امام و همسرشون در پیج های خودشون راضی ام! احساس میکنم دارن سعی میکنن خودشون رو از حواشی دور نگه دارن و ساده و بی سر و صدا و عادی پیش برن و این خیلی خوبه!

حالا نمیدونم خودشون به این درجه از عقل و شعور و پختگی رسیدن که نباید مراسم ها و تجملات رو نشون بدن، یا چون حساسیت مردم و واکنششون رو دیدن چیزی منتشر نمیکنن یا واقعا خودشون ساده زیستی رو انتخاب کردن؟!
در هر صورت خیر است! :)


پ.ن: دختره خیلی شاعرانه و عاشقانه شعرهاش رو منتشر میکنه.. تو شعراش اثری از پز دادن نیست! از اینکه شوهر من آقازاده ست خبری نیست، من پز دادن و کلاس گذاشتن ازش برداشت نمیکنم.. فقط محبت عمیق به یک انسان رو میبینم.. محبت پاک عمیق!
۱ نظر

و نخواهد فهمید

یادتونه چپ و راست میرفت آه میکشید میگفت:

 " تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟

 ببین عشقِ دیوانه ی من چه کردی! " ؟

مصرع دوم رو تکرار میکرد، بعد لبخند میزد...

آخرشم عشقِ دیوانه ش نفهمید چه کرده! 



۰ نظر

پیش ریکاوری

دل کندن فرآیند زمان بریه، ناگهانی اتفاق نمی افته! مثل بریدن بند ناف جنین نیست که تموم بشه بره.. طول میکشه.. طول میکشه تا اثراتش از ذهن و روح آدم پاک بشه، طول میکشه تا فکراش برن، طول میکشه تا حرفاش از زبون اطرافیان آدم بیفته، طول میکشه تا آدم نوشته هاش رو جمع کنه بذاره تو یه جعبه، ببره بذاره تهِ انباری ناهشیارش، طول میکشه تا پرزهای فرش بنفشه دوباره کج بشن، طول میکشه تا دمنوش های به تموم بشه، طول میکشه تا کاغذای دفتر اسب شاخدار رو بکنم بندازم دور .. طول میکشه! یدفه ای که نیست.. آدم باید کم کم خودش رو آماده کنه برا یه دوره طولانی.. دوره طولانی بازگشت به تنظیماتِ کارخانه ..
۰ نظر

بعدا بهش فکر میکنیم

آروم باش! نفس عمیق بکش! بخواب! 

۰ نظر

:|

وقتی میگفتن " خیر و برکت های زندگی اینچنینی " احساس میکردم دارن یچیزی رو میبینن که از چشم من نامرئیه! 

حالا یا واقعا وجود داره و من نمیتونم ببینمش و بینایی من معیوبه؛

یا یه سرابه که برا من قابل مشاهده نیست ، چون فقط یه سرابه...


در این میان آرمان گرشاسبی پرید وسط و افزود: چه میبینی؟ بگو با من!

۰ نظر

البته که جامون خوبه :) حالا قراره بهتر شه یا بدتر؟

امروز داشتم به تفاوت رویکرد خانواده مادری و پدریم درباره ی ازدواج فکر میکردم.

یکیشون تا منو میبینن شروع میکنن: پس کی ازدواج میکنی؟ چرا ازدواج نمیکنی؟ ازدواج خوبه! زودتر ازدواج کن دیگه.. خسته شدیم!

از اونطرف یه خانواده اینطوری هستن که خیلی ناگهانی شروع میکنن: یه وقت به سرت نزنه ازدواج کنیا! بیکاری مگه؟ سفت بشین سر جات که خیلی جات خوبه.. تو ازدواج هم هییییچ خبری نیست!


یکم ازدواج های هر کدوم از خانواده ها رو بررسی کردم و به کشف مهمی رسیدم که تا به حال بهش دقت نکرده بودم!

 دیدم اون خانواده ای که رویکرد تشویقی دارن خودشون هم تقریبا ازدواج های خوب و موفق و دلچسبی داشتن و الان با هم حالشون خوبه! از اون طرف اون خانواده ای که سعی میکنن حالا حالا ها بر حذر دارن همه رو از این واقعه خودشون ازدواج های متناسبی نداشتن واقعا! .. 


دارم فکر میکنم ده_ بیست_ سی سال دیگه، من قراره به دخترهای فامیلمون چه نصیحتی کنم درباره این واقعه؟


۱ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان