جالبه.. و تاسف بر انگیز هم هست که در رمان های نوجوان ترجمه شده ی ما که شخصیت اصلی یه دختره، این دختر شایستگی خودش رو اینطوری ارزیابی میکنه که : آیا پسری به من پیشنهادِ دوستی میده؟ آیا پسری من رو به مهمونی دعوت میکنه؟
بعد نه تنها این تفکر خودِ اون دختره، بلکه دوستاش و خانواده ش هم اون رو اینطوری ارزیابی میکنن .. ینی یه "الحمدلله الله رب العالمین که دخترمون دوست پسر پیدا کرد" خاصی تو چشماشونه وقتی میفهمن بچه شون با یکی رفیق شده! :/
و خب این تفکر شاید در یکی دو صفحه و چنتا دیالوگ خیلی ریز بهش پرداخته شده باشه تو داستان، و اصلا در ماجرای اصلی دخیل نباشه ولی همینقدر آرووووم اثرش رو میذاره رو طرز فکر بچه هامون!
پ.ن: ما به شدت نیاز داریم به رمان های چندین و چند جلدی کودک و نوجوان! که یه زندگی خیلی شاد و معمولی و مسلمانانه رو روایت کنن! اصلا لازم نیست اتفاق شگفت انگیز و خاص و خارق العاده ای بیفته! فقط شخصیت ما باید زندگیش رو کنه..
هم خودم تجربه کردم و هم دارم میبینم که بچه ها با شخصیت های رمان های چند جلدی زندگی میکنن و ازشون سبک زندگی میگیرن و این سبک زندگی در وجودشون رخنه میکنه!
بشینید یه رمان چند جلدی بنویسید که یه دختر مسلمون فقط زندگی کنه! فقط زندگی!
مثل آنشرلی، مثل امیلی، مثل جودی.. مثل هزار و یک شخصیت دیگه که تو بازار کتاب کودک و نوجوان ریخته! ریخته.. ریخته..