بنظرتون "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مِمّا تحبون" شامل هدیه هایی که گرفتیم هم میشه یا خدا هم مثلِ مامان ها معتقدن : هدیه رو هدیه نمیدن که! 🙃 ؟؟؟
بنظرتون "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مِمّا تحبون" شامل هدیه هایی که گرفتیم هم میشه یا خدا هم مثلِ مامان ها معتقدن : هدیه رو هدیه نمیدن که! 🙃 ؟؟؟
رفته بودیم برای افتتاح حساب وام ازدواج، آقای بانک دار پرسید قبلا اینجا حسابی نداشته اید؟ گفتم : نه! فرم افتتاح حساب را داد دستم . پر کردم. تحویلش دادم.
اطلاعات را که وارد سیستم کرد گفت شما قبلا اینجا حساب داشتید! دوباره گفتم : نه! مطمئنم که نداشتم.
گفت: سال فلان، از طرف مدرسه فلان!
شوکه شدم! اسمِ مدرسه ابتدایی ام بود، یادم افتاد که آن سال برای همه بچه ها حساب باز کردند و یک کارت دادند دستشان. یادم نبود، اصلا! اصلا!
مامان آه کشید و گفت: امان از آن روز که اطلاعاتمان را بزنند در سیستم خدا، هی بگویند تو فلان گناه را کردی، بگوییم نه! سال و ماه و روز و دقیقه و ثانیه اش را نشانمان بدهند. امان!
پ.ن: خدایا ! گناهایی که یادمون رفته رو یا ببخش ... یا بازم ببخش! :(
پ.ن۲ : و لا رطب و لا یابس الّا فی کتاب مبین!
پ.ن: و مامان! اسطوره تمثیلات تربیتی و نتیجه اخلاقی گرفتن از هر اتفاقی! :)
یکی از چالش های دوران عقد این است که آدم دچار تعدد اولیاء میشود! یعنی اگر قبلا در انجام کارهایش جلب نظر مثبت پدر و مادرش و راضی کردن آن ها لازم بود، الان نه تنها جلب رضایت مادر و پدرش و همسرش بلکه جلب رضایت مادر و پدر همسرش هم اهمیت پیدا میکند. ( چون لازم و واجب است.)
و همه چیز تا وقتی خوب است که نقطه نظرات این عزیزان ما در یک راستا باشد، و اگر نباشد، دهان و روح و روان آدمی با هم جر واجر میشود. و این آیه شریفه پیش چشم انسان نقش میبندد که: أ أرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار؟
در هر صورت ما از این چالش در دوران نامزدی نتیجه میگیریم که "توحید" از "شرک" با سیستم روانی انسان سازگار تر است، فلذا : "لا تعبد الّا ایّاه" و باز هم در ادامه: "و بالوالدین احسانا!"
پ.ن: آدم بعد از شش ماه عقد بودن، یعنی نیم سال زیستنِ کجدار و مریز با همسر، دیگه هر چی زودتر پاشه بره سر خونه زندگی خودش برا روح و روانش بهتره! شاید سخت باشه ولی بنظر من بهتره!
پ.ن: من صرفا چالش رو مطرح کردم و به این معنا نیست که الان دارم از تعدد اولیاء رنج میبرم 😅 من دارم با تعدد اولیاء کیف میکنم، چون انقدر تنوع در نوع خودش بی نظیر و مفرح و هیجان انگیزه :)))
من نمیدونم چرا و چگونه با این همه فاصله زمانی و مکانی میتونم انقدر دوستت داشته باشم؟ نیستی و ندیدمت و ا۱لا نمیدونم قرار خست روزی باشی یا نه اما هستی! خیلی هستی! من تو خوشحالی و غم و دلتنگی حضورت رو احساس میکنم!
بعضی وقتا فکر میکنم اولین روزی که بذارنت تو بغلم من خوشبخت ترین آدم تو دنیام که قراره زندگیش پر معنا تر از همیشه بشه دخترکم .. :)
پ.ن: قول بده که خیر کثیر زندگیمون باشی!
آخ ای مناجات شعبانیه ی عزیز!
مناجات شعبانیه گوارا!
احترام پدر و مادرمونو نگه داریم، خدا احتراممون رو بین خلق الله نگه داره.
یکی از نکاتی که جا داره به خواهران مجردم خاطر نشان کنم اینه که :
علت های زیادی وجود داره که شما میتونید به خاطر وجودش در طرف مقابلتون با ایشون ازدواج نکنید! کاملا هم حق دارید و به جاست! حتی اگه بچه خوبیه ولی همینطوری الکی به دلتون ننشسته و دوستش ندارید هم "باید" ردش کنید! ولی مسئله اینجاست که شما با اون علت ها که میشه در زمان خواستگاری باهاش طرف رو رد کرد، بعد از ازدواج نمیشه از طرف مقابل جدا بشید!
ما دخترها چون در خواستگاری دستمون زیاد بازه و هر دلیلی که اذیتمون کنه ، یا اصلا بی دلیل و همینطوری دلی میتونیم جواب رد بدیم و اون آشنایی رو هر چند طولانی شده باشه، به راحتی تموم کنیم ؛ خیلی وقت ها خیال میکنیم که رابطه ازدواج رو هم با دیدن چهارتا تفاوت و عیب و سختی و دلخوری میتونیم بگیم : خب دیگه نمیخوامش.. نع! شما رو به خیر و ما رو به سلامت!
اما حقیقت اینه که طلاق گرفتن سوای از کراهت شدید مذهبیش اونقدر آسیب های روحی و اجتماعی و خانوادگی عجیب و غریبی برای دو طرف داره که شما فقط وقتی به ته خط میرسید و هیچ راه حلی رو در مقابلتون نمیبینید و واقعا دارید نابو میشید میتونید بهش جدی فکر کنید.
پس به جای اینکه چشم بسته وارد زندگی ای بشید که بخواید خیلی زود به فکر خاتمه دادن بهش بیفتید، قبل از ازدواج به کوچک ترین مشکلات احتمالی که قراره با طرف مقابل داشته باشید و نکات منفی و حرص در بیار وجودش یا حتی چیزهای خیلی الکی که دلتون باهاش حال نمیکنه فکر کنید ، به ریز ریز جزئیات ظاهری و اخلاقی و شرایط زندگیش! و همه مشکلات رو هم ۲۰ الی ۳۰ درصد عمیق تر از چیزی که الان میبینید در نظر بگیرید.
مثلا اگه زمان خواستگاری به نظرتون طرف ۱۰ درصد خُلقِ افسرده داره ببینید با ۳۰ الی ۴۰ درصد خلق افسرده این فرد میتونید یک عمر زندگی کنید یا نه؟ واقعا اگه نمیتونید با اقتدار بگید نه :) چون چند هفته بعد از بله گفتن تمام شک و شبهه ها و تردیدهای موقع خواستگاری ممکنه بیاد سراغتون و اینبار خیلی شدید سرزنشتون کنه که : تو که با فلان قضیه انقدر مشکل داشتی چرا باش ازدواج کردی؟ چرا با این؟ چرا ؟ چرا؟ چرا؟
خلاصه اینکه قبل ازدواج با خودتون طی کنید که این مسائل وجود داره و میتونه در مقیاس بزرگ تر نمود پیدا کنه.
خسته شدم از بس توصیه خواهرانه کردم! ؛)
ولی اینم بگم و برم: اول و آخر و همه ی همه ش خداست .. اما همون خدا ازمون خواسته که درست فکر کنیم و درست انتخاب کنیم. ازدواج نکردن خیلی بهتر از ازدواج اشتباه کردنه .. اینو در آغاز و وسط و پایان هر خواستگاری به خودتون بگید. جدی بگیرید ازدواج رو . جدی تر حتی! همین :)
سلام بر روزهایی که با اندوه چشم میگشاییم در حالی که آرزو داریم در انتهای روز با لبخند آن ها را ببنیدیم.
رفت. آخرین باری که دیدمش نشسته بود روی پله ها و بند کفش هایش را میبست. بعد بلند شد و دوان دوان رفت. خسته بودم اما خوابم نمیبرد، زیر لب میخواندم "در رفتنِ جان از بدن، گویند هر نوعی سخن" . بعد با خودم فکر میکردم که چه کسی بهتر از سعدی می توانست احساس رفتنش را تبدیل کند به کلمه؟ فکر میکردم کاش میشد ازرفتنش فیلم بگیرم و وقتی میخواهم برای بچه معنا کنم که " من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود" دقیقا به چه معناست خودشان با چشم خودشان ببینند که جان آدم فقط از انگشتان بدن تا حنجره دانه دانه سلول ها را ترک نمیکند. بلکه جان آدم میتواند ساعت موبایلش را کوک کند، بلند شود و نماز صبحش را بخواند، لباس هایش را بپوشد، موهایش را شانه کند، اسنپ بگیرد، کوله پشتی اش را روی دوشش بیندازد ، بند کفش هایش را محکم کند و برود. حتی آدم میتواند از پشت آیفن برای چند ثانیه کوتاه رفتنش را ببیند.
او در اولین ماهگرد آمدنش رفت.همین یک ماه پیش بود که صبح زود ایستاده بود دم در تا با هم برویم لا به لای آن کوچه های پر فراز و نشیب شهر.
علم میگوید سرعت گذر زمان در خواب چند برابر بیداری است، یعنی اگر پنج دقیقه به خواب برویم میتوانیم یک خواب 15 دقیقه ای را ببینیم. و این حقیقت مرا بیشتر بر این باور مصمم میکند که هر آنچه در این یک ماه گذشت یک خواب عجیب بیشتر نبود که به اندازه سه الی چهار ماه اتفاق را در خودش جا داده بود. هر لحظه منتظر بودم از خواب بیدارم کنند، کما آنکه هنوز هم منتظرم. در هر جمعی که درباره عروس صحبت میکردند احساس میکردم یک عروس خانوم دیگر در جمع حاضر است که ایشان را میگویند. خیلی وقت ها زبانم بند می آمد و فقط میتوانستم نگاهش کنم، فقط! کم حرف شده بودم، کم نویس، درونگرا تر از همیشه، با سری پر از فکر. دقایق زیادی زل میزدم به حلقه ای که انگشتم را احاطه کرده بود، دقایق زیادی غرق میشدم در تصویر دختری که داشت در آینه نگاهم میکرد. با خودم فکر میکردم که میشود افسردگی پس از ازدواج را هم به سری اختلالات افسردگی اضافه کرد که البته فکر میکنم شباهت زیادی به افسردگی ندارد و بهتر است اسمش را بگذاریم "بهتِ پس از ازدواج" یا چنین چیزی! یک حالتِ " من گنگِ خواب دیده" مانند! و خداراشکر که او با حالِ عجیب و غریب من کنار می آمد و تمام تلاشش را میکرد از خودم دور نمانم.
دلم برای نوشتن تنگ شده است، برای زیاد نوشتن، برای کتاب خواندن، درس دادن و درس شنیدن، برای تنهایی بی کران دوران تجرد . از آنطرف دلم برای با او بودن هم تنگ است. با پارادوکس دوست داشتنی ای دست و پنجه نرم میکنم..
مهم ترین آموخته ای که از این یک ماه برای گفتن به شما آورده ام این است که در دوران عقد انسانی موفق است که بتواند جمع بزند میانِ زیستِ تاهل و تجردش. بدون آنکه یکی از آنها را ببازد . که این یکی از سخت ترین کارهای دنیاست...
پ.ن: الحمدلله
تمامِ این مدت تلاش میکردم که دلبسته باشم اما وابسته نه! چرا که دلبستگی قدّمان را بلند میکرد و وابستگی مثل موریانه ذره ذره می افتاد به جانِ روح و رابطه مان.
کار سختی بود و هست ، هر روز هم بیشتر از روز قبل سخت است. انگار کن از ترکیب دو ماده شیمیایی که یک محصول مفید و یک محصول مضر دارد فقط و فقط محصول مفیدش را طلب کنی یا حداقل تمام سعی ت را کنی که تولید محصول مضر به کمترین حد خودش برسد.