دریغ :(

آقای مسئول امور مالی طوری رفتار میکنن که انگار اگه دانشجو رو زجر ندن یچیزی از ارزش هاشون کم میشه :| 


خدایا به ما شعور و اخلاق ارتباط برقرار کردن با آدم هایی که راه افتادن کارشون به ما محول شده رو بده!

۱ نظر

هنوز هیچ حرفی

بنظرم دو تا انسان سالم معمولی وقتی با هم حرف میزنن در طبیعی ترین حالت ممکن به مقادیری اختلاف نظر میرسن، اگه نرسن یا سالم معمولی نیستن یا هنوز هیچ حرفی نزدن!

۰ نظر

یا رسول الله .. روز تولدتون به ما رحم کنید!

ای وایِ من.. ای وایِ من :(((
سر پل ذهاب زلزله شده دوباره.. بچه هام حالشون خوبه یعنی؟ خونه هایی برای ساخته شدنش لحظه شماری میکردن دوباره خراب شده یعنی؟ بچه هام حالشون خوبه؟ :(((

خدایا! خوب باشن.. لطفا خوب باشن.. لطفا خوب باشن!

شماره مامان دو نفر رو دارم ، بهشون پیام میدم :( خدایا خوب باشن! 
۰ نظر

یک پیام جدید دارید

مامانبزرگم تازه به اس ام اس زدن وارد شدن، هی به ما و بچه هاشون پیامک میدن حالمونو میپرسن و .. 

امروز خیلی جدی میگفتن: چقدر دلم برا امام حسین (ع) میسوزه!

گفتم : چرا؟

گفتن: آخه اگه اون موقع گوشی و پیامک و اینا بود امام حسین (ع) میتونست به این و اون پیامک بزنه برا خودش یار جمع کنه . خیلی چیز خوبیه این پیامک !


به نیت صد مرتبه: وای وای وای ! :|||||| :)))))

خداوندا! :))) این شادیا رو از دل من نگیر! 


ولی خارج از شوخی! من میگم پیامک که هیچی! اگه تلگرام و اینستاگرام هم بود، مردم ظهر عاشورا مینشستن از پیج یزید و معاویه "لایو واقعه کربلا" رو مشاهده میکردن .. و هیچ کس به استوری "هل من ناصر ینصرنی؟" امام ریپلی نمیزد :(

ولی بعدش پیج و کانال و توییتر حضرت زینب (س) غوغا میکرد.. نه؟



پ.ن: امروز رفتم خونشون یه شیشه قارقروت آوردن گذاشتن جلوم .. گفتن وقتی میخواستم بخرمش خانومه پرسید: حاج خانوم این همه قارقروت ترش رو چطور میخوای بخوری؟ گفتم : برا نوه م میخرم.. هر وقت میاد اینجا میگه مامانجون قارقروت نداری؟ .. به یاد تو خریدمش!


خب من فداتون نشم فدای کی بشم پس؟ :))


۲ نظر

کاش کسی اینها را به مادر و پدرها میگفت

این مدت با دیدن اوضاع و احوال سه نفر از بچه ها به یه نتیجه ی خیلی مهم رسیدم که به نظرم ثبت کردنش خالی از لطف نباشه، برای اینکه یادم نره!


ببینید!

اگه یه پسری خواست بیاد خواستگاری دخترِ شما، که دختر شما هم به هر دلیلی ازش خوشش میومد ( گولشو خورده بود، نفهم شده بود، یچیزایی میدونست که نمیدونید یا هر چی ) ، ولی به نظر شما پسره بسیار آدم بد و بی لیاقت و نامناسبی بود ، بذارید یه جلسه پاشه با خانواده ش بیاد! 

چرا اینو میگم؟


اول اینکه اگه تربیت خودتون رو قبول دارید، این احتمال رو بدید که شاید اون پسره واقعا خوبه که دخترتون دوستش داره! شاید شما دچار گارد الکی شدین.


دوم اینکه شاید پسره واقعا بده و قصد آسیب رسوندن به دخترتون رو داره، خب در این صورت هم اون پسر و خانواده ش باید بفهمن که دخترتون تحت حمایت کامل شما قرار داره و اونها باید فکر هرگونه آسیب رسوندن به اون رو از سرشون بیرون کنن!


سوم اینکه شما به دخترتون شخصیت دادید، برای نظرش ، هر چند به نظرتون اشتباه بوده حرمت قائل شدین، اون هم براتون حرمت قائل میشه.. مگر نه ممکنه خیلی حد و مرز ها در این اتفاق بشکنه!


چهارم اینکه وقتی امور در تونل خانواده ها قرار میگیره همه چیز خیلی خیلی امن تر و منطقی تر پیش میره، یعنی دخترتون خیلی راحت تر قانع میشه که باید قید طرف رو بزنه. 

اما..

اگه از همون اول بگید "نع!" ، دخترتون و اون پسر در بهترین حالت فکر میکنن بهشون ظلم شده، فک میکنن خیلی بیچاره ن، بعد میفتن به دنبال راهکار هایی برای قانع کردن شما .. یعنی با هم "ارتباط" دارن بدون اینکه شما بدونید. طی این ارتباط کم کم در یک روند کاملا و تماما احساسی و الکی و بی منطق به هم وابسته میشن..

یعنی اگه قبلا دخترتون فقط قصدش این بود که پسره بیاد تا خیلی عادی ببینه به دردش میخوره یا نه، الان به جایی میرسه که میگه: من نمیتونم با کسی غیر از این ازدواج کنم! 

یعنی تلاش برای "راه پیدا کردن" تبدیل میشه به "تلاش برای ازدواج".

و این فاجعه ست.. و شاید بدترین ظلمی که یه پدر و مادر میتونن در حق آینده فرزندانشون بکنن!


البته ماجرا از اون طرفشم درسته : اگه پسرتون دلش میخواد براش دختری رو خواستگاری کنید و اون دختر به نظرتون اصلا واجد صلاحیت نباشه.. لااقل یه جلسه خواستگاری رو برید براش! همین.


خلاصه که مقاومت برای اولین اقدام رو بذارید کنار! که عارضه های بسیار داره .. بعدش هر چقدر دلتون خواست سخت بگیرید که خودشون پشیمون بشن برن اصلا! ولی مانع اولین اقدام با خانواده نشید .. سمّه!



پ.ن: الحمدلله . 


۲ نظر

کار هر کس نیست

واقعا احمق بودن و احمقانه و خوشحال تصمیم گرفتن هیچ سختی ای نداره، هنر اینه که آدم عاقلانه به انتخاب برسه؛ عاقلانه ی خوشحال!  اینه که سخته، هزینه بره، وقت و حوصله و انرژی جسمی و روحی و فکری میخواد، و تقوای زیاد. 


فرق کلمه ی "خوشحال" در "احمقانه ی خوشحال" و "عاقلانه ی خوشحال" خیلیه! خیلی .. خیلی.. خیلی.. به طوری که " این کجا و آن کجا؟ "


پ.ن: من همیشه خیلی مدعی بودم در این زمینه که تو رو خدا عاقل باشین و اینا..  و الان دارم فکر میکنم آیا خودم میتونم طبق ادعای خودم رفتار کنم یا نه؟ :|

۱ نظر

معدن هایی برای کشف شدن

خدا یه سری معادن پنهان انسانی داره رو زمین، که کنار ما راه میرن، نفس میکشن، غذا میخورن، زندگی میکنن.. ولی خب زیستن‌شون با ما ها یه تفاوت هایی داره.. آروم آروم دارن شهید میشن!

بعد هر چند وقت یه بار که خدا میبینه انسانیت و عقیده داره در سطح جامعه کمرنگ میشه ، خدا از یکی از این معادن رونمایی میکنه تا ما یکم به خودمون بیایم دوباره! که بفهمیم.. که بهانه ای برای نفهمیدن نداشته باشیم..

مثلا مرحوم حسین سخا، شهید حججی و به تازگی مرحوم سید محمد ساجدی که با خانواده در راه برگشت از سفر کربلا کشته شدند. 



این پست و پست های قبلیش رو اگر ببینید جالبه.. از پیج دوستانِ مرحوم! البته که به نظر من از اونجایی که شهادت به مهر روی شناسنامه نیست، جا داره بگیم شهید. 




پ.ن: واقعا دلم میخواد بدونم مرگ ما هم در عالم هستی انقدر اثرات خوبی خواهد داشت؟ امیدوارم انقدر زندگی خوبی داشته باشیم که با رفتنمون اثراتش بتونه چند برابر هم بشه. 

۱ نظر

خدایا به ما "سنگین رنگینی" بیاموز

عبارت "دختره ی هول" حتما منم که از دیدن مهربونی آدما نمیتونم ذوقم رو پنهان کنم و بهشون میگم واااااای شما چقدرررر خوب و مهربون و صمیمی و دوست داشتنی هستید .. :) :|

ولی هول نیستم . فقط مهربونی منو به وجد میاره!

خدایا خودت آبروی منو حفظ کن. ببخشید. مرسی. 

۱ نظر

قرارهایی برای بهتر شدن: آذر

خب امروز سوم آذره و ببینید کی اینجاست :) 

خانوم میم که الان تو تاکسی نشسته و کلاس دانشگاهش شروع شده و اتاقش رو هم شبیه بازارچه ننه عباس ول کرده اومده ! در صورتی که قرار آبان " و نظم امرکم " در زمینه اتاق و رسیدن به موقع قرارها بود! 

البته ناگفته نماند که خانوم میم از نظم اتاق و رسیدن هاش تقریبا راضی بود و به خودش به ترتیب نمره ۱۷ و ۱۶ میده! امروزم خیلی سحرخیزانه بعد از نماز بیدار بود و پست جدید گذاشت ولی دوباره خوابش برد.. فوقع ما وقع!


خب حالا برای آذر ماه ؛

 اول اینکه "تثییت" قبلی ها! اون هم به این صورت که دیگه حق ندارم با تاکسی برم دانشگاه ، باید با اتوبوس برم که یاد بگیرم زودتر بیدار بشم و راه بیفتم! این از این.

و به عنوان هدف هم اینکه : تا آخر این ماه هر امانتی از دیگران دستمه بهشون برگردونم، و اگه بدهی ای دارم برم صافش کنم ! که واقعا هیچ بدهی یادم نمیاد، فلذا بپرسم از بچه ها که اگه بدهی ای چیزی دارم صاف کنم بره!

و اینکه بدهی آلبومی هم دارم! فک کنم آلبوم آخر چاوشی و شجریان رو خیلی تو تلگرام برام فرستادن و گوش کردم ولی خب میدونم که جایز نیست و نبوده! و باید برم آلبوماش رو بخرم یا پولش رو اینترنتی بدم. 

حیفه آدم به خاطر چهارتا قطعه موسیقی اون دنیا کارش لنگ بمونه.. و اصلا زور داره :| 

۰ نظر

۳ خ طلایی :)

فکر کنم بعد از نوشتن ، لذت بخش ترین چیز در دنیا برای من دیدن و فهمیدن و ارتباط برقرار کردن با آدم هایِ جدید باشه ، مثل مسافرت به یه کشور ناشناخته ی خیلی جذاب میمونه آشنایی با دنیای هر آدم .. 

الان داشتم به این فکر میکردم که اصلا مهم نیست کِی و کجا! هر وقت هم به این نتیجه برسیم که " نمیشه " یا "نمیتونیم " ، میتونم با لبخند بگم " خیلی خوشحال شدم از آشناییتون، خوش گذشت، خدانگهدار :) " و واقعا هم به این سه تا عبارت که میگم اعتقاد داشته باشم. چون که واقعا هم خوشحال شدم، هم خوش گذشت، هم خدا نگهدار .. و نه احساس بطلان عمر کنم نه هیچی! تازه این جدای از مبحث "تجربه اندوزی برای زندگی " ه !


پ.ن: البته که آشنایی با دنیای هر آدمی همچین حسی برای آدم به ارمغان نمیاره! یعنی گاهی به شدت هم حس بطلان عمر میکنه آدم. شایدم الان جوگیرم دارم همچین افاضات منورالفکرانه ای میکنم. نمیدونم!

۰ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان