برای اولین بار در عمرم ! دارم میرم سر ضبط فیلم کوتاهی که خودم فیلمنامه ش رو نوشتم، البته تیزر، نه فیلم کوتاه!
و خب با وجود اینکه خودم زیاد دوستش نداشتم و برام یه حالت سفارشی داشت الان یه حس فوق العاده جذابی دارم :)))
نمیدونم درسته اینطور بگم یا نه! ولی شبیه مادر شدنه! انگار فیلمه بچه م باشه .. هر چقدرم خوب نباشه دلیل نمیشه قربون دست و پای بلورینش نرم!
بعدا میام از تجربیات احتمالی اولین سر صحنه بودنم مینویسم ..
بعدا نوشت: دوستم که قرار بود همراهم بیاد ، به علت تغییر لوکیشن نیومد! و من هم نرفتم. مجددا اُف بر این بی برادر بزرگ تری! اُف!
یکی از سوالات بزرگ ذهنیم اینه که :
تو "امتحانِ خدا" تو زندگی من هستی یا "عقوبتِ خدا" ؟
+ من واقعا خسته شدم از اینکه هی بهت میگم "دلم برات تنگ شده" و تو میگی "منم همینطور" !
_ آره واقعا! کاش یه روز بیاد انقدر همو ببینیم که حالمون از هم بهم بخوره :)))
+ بی ادب :|
_ خب من واقعا زده شدن از تو رو ترجیح میدم به این همه نبودنت!
تو بایدی و یقینی
نه احتمالی و شاید
تو سرنوشتِ زمینی
که اتفاق می افتد...
+ یه روز خوب میاد.. میاد.. و در این شکی نیست..هیچ شکی نیست! حتی اگه ما نباشیم! و این تنها قطعیتیه که انقدرررر برای من ایده آل و خوشحال کننده ست :)
ولی کاش تا جوونیم بیاید! به قول شاعر: روزی می آیی! کاش این در را که کوبیدی/ در من توانِ از زمین برخاستن باشد!
اگر چه حتی بعدِ صد سال اگر بر سر قبرم گذری، من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم!
ولی کاش زود تر بیاید!
راستی! "چه قدر سخت است حالِ عاشقی که نمیداند.. " چه قدر سخت است!
دیشب داشتم با یه دختر خانمی حرف میزدم.. میگفتن که میخوام رو جهازم یه شوکِر برقی ببرم! میگفتم چرا آخه؟ خیلی جدی میگفت به هر حال وقتی دعوامون بشه باید یه وسیله برا دفاع از خودم داشته باشم دیگه.. :|
خب انقدم زندگیاتون رو بر اساس مهر و محبت و عطوفت پایه گذاری نکنید.. من نگرانتون میشم! به هر جهت محبتم حدی داره :)))
یه بار سر کلاس خیلی کلافه طور داشتم میگفتم : وای من واقعا نمیدونم باید شبیهِ کی بشم؟ نفیسه مرشد زاده؟ حبیبه جعفریان؟ نرگس آبیار؟
و داشتم اسم بزرگواران رو پشت سر هم می آوردم که مربی گفت : شما همین خانومِ میم بشید از همه بهتره.. البته نگفتن خانومِ میم! اسم و فامیلیم رو گفتن!
بعدم توضیح دادن که ما قرار نیست شبیه کسی بشیم! ما قراره بهترین حالتِ ممکنِ خودمون بشیم! اون آدم هایی هم که شما دوستشون دارید و بنظرتون موفق هستن برای اینه که دارن تلاش میکنن بهترینِ خودشون باشن!
مثلا ببینید شهید سید مرتضا آوینی تلاش کرد قشنگ ترین و مطلوب ترین حالت خودش باشه! و این شد که الان کلی بچه حزب اللهی های اهل قلم دوست دارن شهید آوینی باشن! لکن اگه بخوان شهید آوینی باشن بازم شهید آوینی نمیشن! چون دارن مسیر رو اشتباه میرن! چون روشِ شهید آوینی "دیگری شدن" نبود، بلکه " به کمال خود رسیدن " بود!
که با توجه به موقعیت و زمانه خودش اینگونه رشد کرد و کمالش اینگونه تحقق یافت!
پاشیم بریم ببینیم کمالِ ما کجا و چگونه و در چه مسیری باید تحقق پیدا کنه و خب صد البته، هزارو سیصد البته که کمال انسان از راهی به غیر از راهِ الهی تحقق پیدا نمیکنه ..
پ.ن: من میخوام در خلال درسمون این چیزارو بگم به بچه هام ان شاء الله! همونطور که مربی مون اینارو بهمون گفت و کلی طرز نگاه مون رو عوض کرد..
تازه من هنوز حس خوب اون جمله رو فراموش نمیکنم وقتی مربی گفتن: شما همین خانوم میم باشید از همش بهتره! یه حس خوب اعتماد به نفس و خودباوری و هویت داشتن هم گرفتم که خیلی ارزشمند بود. و هست!
+ تیترِ اجباری واقعا ظالمانه ست! خب واقعا بعضی مطالب تیتر نمیخوان! چه کاریه؟ (خلاصه ببخشید بعضی تیتر ها مزخرفه!)
یه وقت هایی بزرگ ترین ابتلائات زندگیمون به دست آدم هایی رقم میخوره که بیشتر از همه آدم های دنیا دوستشون داریم!
اصلا چون انقدر دوستشون داریم و انقدر بهمون نزدیکن همه چیز به طرز وحشتناکی سخت میشه ..
پ.ن: خدایا کمک کن محکم وایسیم.. خیلی محکم..
خانوم های عزیز و گرامی!
اگه وسط کوچه و خیابان همچون کوالا بازوی همسرتون رو نچسبید و دستتون رو دور کمرش حلقه نکنید، یا عکس های تکی ش رو نذارید روی پروفایل ها و بک گراند گوشیتون، یا محبت های افسار گسیخته تون رو را به را رها نکنید در فضای مجازی، آسمون به زمین نمیاد و زمین به آسمون نمیره! ملت هم نمیگن شما شوهر داری بلد نیستید! کسی هم شوهرتون رو نمیدزده! بنده ضمانت میدم بدونِ این کار ها چشمِ کمتری هم دنبال زندگی هاتون خواهد بود و با آرامش بیشتری زندگی خواهید کرد.
لطفا تموم کنید این کارای زرد رو و بذارید آدم بدون حالت تهوع در سطح شهر و فضای مجازی تردد کنه. مرسی!
قالب قبلی را خیلی دوست داشتم این یکی را بیشتر، امروز که نشستم طرح درس هایم را بنویسم نزدیک چهل بار وبلاگم را باز کردم و زل زدم به هدرش! یعنی چهل تایِ نمایش های امروز برای خودم است.
دوست دارم خانه مان محرم و صفر ها کتیبه داشته باشد. از این کتبه های قشنگ که هیئت هنر تهران طراحی کرده است، از اینها که زیاد در هیئت های دانشجویی مد شده، یا کتیبه های گلزار.
دلم میخواهد بروم مدرسه مان را سیاه پوش کنم، حتی غربت خانه ی دانشگاه را، یا یک تکه از دیوار کوچک اتاق کوچکم . فعلا تمام چیزهایی که برای سیاه پوش کردن دارم همین است: اتاق، قالب وبلاگی که دارد روزهای بیست سالگی ام را قاب میگیرد، عکس پروفایل و روسریِ روی سرم.
من آدم رنگارنگی هستم اما هیچ رنگی را قشنگ تر از مشکیِ عزایِ شما ندیده ام، حقیقتا ندیده ام، مشکیِ عزایِ شما رنگِ خداست. صبغة الله، و من احسن من الله صبغه؟
خدا ما را از رنگ های شما جدا نکند.
* کاش شما هم دوست داشته باشید نگاهم کنید.