خیلی صاف و صادقانه بخوام بگم بیشتر به خاطر اینکه تجربه ی راهپیمایی کنار رفقای دبیرستانم برام شیرینه ترغیبم میکنه به رفتن، نه انقلابی گری :) ینی متاسفانه انقدر نیتم خالص نیست! اگه دوستام نباشن هم میرم اما دوستام باشن به سر میرم.
از خاطرات خوشِ ملّی م همین راهپیمایی هاست! و خب بخش جدانشدنی راهپیمایی مون یعنی فلافلی :)
امروز یه فلافلی جدید کشف کردیم کنار قبرستون، اسمش بود فلافلِ ذوالفقار، فروشنده ش یه آقای سیبیلو بود و از همه ی فلافلی هایی که تا حالا دیدم کثیف تر بود، جا سسی ش هم یه بطری خیییلی بزرگ بود که وقتی میخواستی سس بریزی کل اطرافیان سسی میشدن، یکی از بچه ها دستش سسی شده بود دستمال کاغذی میخواست، بعد تو فلافلی ذوالفقار انگار دستمال خواستن یجور توهین محسوب میشد .. آخرش که داشتیم میرفتیم یکم میزشونو تمیز کردیم که امیدوارم ناراحت نشن آق فلافلی! خیلی چسبید اما!
بعدشم زیر تکرگ رحمت الهی در حالی که از فرق سر تا نوک پامون مایه حیات میچکید خودمون رو به حرم رسوندیم و در حالی میترسیدیم حرم در این حجم از مایه حیات غرق بشه نماز جماعتمونو خوندیم. بعدم رفتیم کتابفروشی و حرکت ملّی _ تفریحی مون رو خیلی فرهنگی به پایان رسوندیم و ذوق و شوق تو دلمون ثبت شد برای راهپیمایی سال بعد!
هدف اصلیم ثبت خاطره امروزمون بود ولی این نکته رو میخواستم عارض شم خدمتتون که بچه هامون از کمبود خاطره های خوب که با نام کشورشون گره بخوره دارن رنج میبرن، دیدم سر کلاس که وقتی حرف کشور و وطن میشه خیلی بی ذوق نگاه میکنن و خیلیاشون دلشون میخواد اینجا نباشن، چرا که خاطره های خوششون رو با فیلم ها و کتاب هایی ساختن که هیچ ربطی و کشورشون نداشته و خب طبیعیه که میل و کشش رفتن به همون سرزمین ها رو هم داشته باشن.
و خب این تقصیر ماست که براشون خاطره های خوش گره خورده به وطن نساختیم یا کم اونا رو در معرض وطن قرار دادیم ..
امیدوارم ما نسل چهارمی ها آخرین نسل انقلابی نباشیم و بعد از ما همچنان سر فلافلی ذوالفقار و بقیه فلافلی ها روز ۲۲ بهمن شلوغ باشه :)