امن یجیب المضطر اذا دعاه؟

چشم هایم را میبندم و شروع میکنم به خواندن، تند تند میخوانم که زودتر اثر کند، آیت الکرسی، چهارقل ، صلوات، همه اش را توی ذهنم فوت میکنم به طرفِ تو بلکه زودتر آرام بگیری و بخوابی.‌ نمیدانم چرا وسطِ حالِ بدِ تو همه چیزها انقدر دیر اثر میکند؟ 

قطره های اشک خودشان را از لا به لای چشم هایِ بسته ام نجات میدهند، میبینی؟ هنوز عادت نکرده ام به این اندوه، به این اندوه که زجر کشیدنِ عزیزترین هایم را میبینم، پرپر شدن و فرسوده شدنشان را، و هیچ کاری از دستم بر نمی آید. 

احساس میکنم وسط بدترین خوابِ عمرم هستم، یک کابوسِ نامتناهی که نمیدانم تا کجا میخواهد اذیتمان کند؟ جان چند نفر را بگیرد کافی ست؟ اعصابِ چند نفر را به هم بریزد بس است؟ کاش میدانستم چه چیزی از جانِ ما میخواهد و با فراهم کردنش تمامش میکردم.

با این حال ترجیح میدهم کابوس باشد، یک روز صبح دست روی شانه ام بگذاری و بگویی بیدار شو! همه اش خواب بود، یا اصلا بگویی شوخی بود یا دوربینِ مخفی! و من به گریه بیفتم و مشتی به شانه ات بکوبم و بگویم: شوخیِ خیلی زشتی بود نامرد!بعد بگویم ببخشید که خیلی وقت ها انقدر حالمان را بد می‌کردی که نمیتوانستم دوستت داشته باشم و دلم میخواست رویت کلیک راست کنم و گزینه دیلیت را فشار بدهم تا خداقل مدتی بروی توی سطلِ آشغالِ سفیدِ دسکتابِ شلوغ زندگی ام.

عزیزِ دلم! اما اینها نه خواب است نه شوخی! تو به سختی واقعیت داری! و فقط من میدانم به سختی واقعیت داشتن یعنی چه. 

دعا کن آیت الکرسی هایم زودتر به گوشِ خدا برسد. فردا هزار جور کار داریم.

لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان