حاج محمود، سید مرتضا، هنر برای خدا، احتمال اثر و چیزهای دیگر

ولی به محمود کریمی باید جایزه بدیم بابت جسارت و خلاقیت هر ساله ش در نحوه ی اجرا!

فارغ از اینکه هر کدوم خوبن یا نه.. به نظرم جرئت میخواد اجرای این خلاقیت ها! امسال دیگه عینِ متنِ کتابِ فتحِ خونِ شهید آوینی رو میخوندن و مردم سینه میزدن! ولی حتی به متن کتاب فتح خون هم لحن و آهنگ داده بودن :)

هوش موسیقیایی شون به نظرم عالیه! عالی.. و باید ازشون بخوایم خیلی جدی بیان این تجربه هاشون رو مکتوب کنن یا با اهل فن به اشتراک بذارن در زمینه موسیقی شعر هیئت! تجربه گسترده ای دارن.. 


پ.ن: شهید آوینی وقتی داشت فتح خون رو مینوشت نمیدونست یه روزی قراره توسط فلان مداح برای فلان جمعیت اجرا بشه! برای خدا نوشت و رفت! البته که مخاطب شناسی کرده بود ..

ولی انقدر گیرِ این نبود که حالا چند نفر قراره بخونن؟ به چاپ چندم قراره برسه؟ برای خریدش قراره صف ببندن؟

نه.. نوشت و رفت! حتی دو فصل آخرش مونده بود که به شهادت رسیدن..

نکته ش اینه: شما کاری رو که برای خدا انجام بدی ، خدا هر طوری صلاح بدونه برات رونمایی میکنه و نشرش میده! حتی چندین سال نوری بعد از رفتنت.. ولی اگه برای خدا نباشه، خودت رو هم بکشی از جهت تبلیغات و پخش و فروش و این حرف ها! بازم این اتفاق نمیفته! حتی اگه زنگ در تک تک خونه های عالم رو بزنی و یکی یکی از کتابت بهشون هدیه بدی و حتی اگه همه شون هم مجبور کنی بخونن بازم اثر خاصی نمیگیرن!

چرا؟ چون که " لا موثر فی الوجود الا الله" ..

همینو بفهمیم حله ..

۰ نظر

از آخر مجلس

من یه مدت خیلی جدی از این فاز ها برداشته بودم که " واقعا چه لزومی داره این همه روضه و هیئت و دسته؟ بشینید کتاب بخونید به جاش! کتاب بنویسید براش!"

ولی الان هر روز بیشتر و بیشتر و بیشتر از دیروز هدف و دغدغه و آرزوم اینه که خدا به من توفیق برگزاری هیئت اهل بیت رو بده! حتی شده یه بار تو عمرم! همین...


پ.ن: این شب ها و روزها عمیقا از خدا بخوایم که خودمون و نسل مون رو از اهل بیت(ع) و مجالسشون جدا نکنه! هیئتی باشیم و هیئتی بمیریم! الی یوم القیامه..


+ کاش در آینده نزدیک ایده هام درباره یه هیئت مطلوب رو مکتوب کنم. ایشالا!

۲ نظر

هوف!

برون ریزی احساسات منفی به خودی خود چیز خوبیه، آدم سبک میشه، اما این نحوه مواجهه آدمِ مقابله که باعث میشه آدم این احساس سبک بودن رو حفظ کنه یا ده برابر قبل احساس "غلط کردن" داشته باشه از اینکه گفته!

ولی باز هم این به شما بستگی داره که چطور این احساسات منفی تون رو برای اون آدم که خواسته یا ناخواسته موجب ایجاد این احساس منفی شده بیان میکنید؟ با کدوم لحن؟ با کدوم کلمات؟

البته بذارید بگم که بعضی آدما انقدر بی شعورن که با بهترین و منحصر به فردترین و شخصی سازی شده ترین لحن و کلمات هم که بگید نمیپذیرن و گارد میگیرن و شروع میکنن به پرخاشگری، البته از اون طرف هم داریم آدمایی رو که انقدر با درک و شعورن که بری به بدترین نحو احساساتت رو با جیغ و داد و فریاد سرشون خالی کنی و در کمال آرامش نگاهت کنن تا حرفت تموم شه و بعد با لبخند بپرسن: خب! آروم شدی؟ بازم چیزی هست بخوای بگی؟ البته که هر دوی این گروه از اقلیت هان و خیلی هم رو مخ و اعصاب خورد کنن! هر کدوم به نحوی! شاید براتون سوال پیش بیاد که گروه دوم چرا رو مخن؟ چون انقدر خوبن که آدم بهش احساس گناه دست میده! حس میکنه اونا پسر پیغمبرن و خودش شمر ذی الجوشن! دیگه قرار نیست جای جلاد و شهید هم عوض بشه :) اونی که حس بد داره شمایید!

داشتم میگفتم! اکثریت آدم ها یه قلق دارن که اگه متناسب با اون قلق باهاشون حرف بزنید خیلی خوب مکالمه بینتون پیش میره و مشکل حل میشه!

ولی مسئله اینه که من وقتی عصبانی ام دیگه زیاد نمیتونم به قلق آدما فکر کنم! شروع میکنم حرفام و احساساتم رو همون طور و با همون ریتم و کلماتی که تو سرم میچرخن مینویسم یا میگم (بیشتر مینویسم) !

و خب!

نتیجه به این صورته که طرف له میشه متاسفانه :| به قدری که مادر گرامی میگه پس کی میخوای این عادتِ بد رو که با نوشتن یه متن با بولدوزر از روی آدما رد میشی رو ترک کنی؟

خدایا! من واقعا میخوام ترک کنم، واقعا در تلاشم که اصلاح کنم این رفتار رو، اصلا تازگیا دو تا متن مینویسم برا هر مسئله ای، یکیش موقع عصبانیت، یکیش بعد آروم شدن فکر! پس من دارم تلاشم رو میکنم.. پس لطفا کمکم کن یکی از این روزها بلند نشم و نرم با این لحن بنویسم: حالم دیگه ازت به هم میخوره از بس که ... !


بعدانوشت: ولی آدمی که میاد میگه! با هر لحنی هم که بگه خیلی بهتر از آدمیه که نمیاد بگه! این یعنی شما برای آدم های دسته اول هنوز انقدر ارزش داشتید و براشون مهم بودید و هنوز ته دلشون میخواسته اون رابطه رو حفظ کنن که اومدن گفتن! داد زدن، ولی گفتن..

برای آدم های دسته دوم حتی ارزش وقت گذاشتن و داد زدن هم نداشتید، گذاشتن تو جهل خودتون بمونید! متاسفم!

۰ نظر

به کسرِ سین و ر مشدد

+ تو چرا انقدر لاغر و زشت و رنگ پریده شدی؟

_ رنگ رخساره خبر میدهد از سِرِّ ضمیر!

+ یعنی طرف انقدر بی ریخته؟

_ :| طرف کیه؟

+ همون سِرِّ ضمیر :)

۰ نظر

عدد بزرگه ی زندگی ما چند است؟


پادکست مخصوص امشب

+



پ.ن: سخت حرف میزنن! ولی من ایده پادکست هاشون رو دوست داشتم.

۰ نظر

لطفا به نوبت!

اینکه آدما توی یه خانواده، گروه دوستی یا تشکیلات بعضی وقتا بی دلیل یا با دلیل خسته میشن، نافرم میشن، حالشون بد میشه و کم میارن و حال و حوصله ندارن خیلی عادیه!

ولی خوبیش اینه که یه عده دیگه هستن که حالشون خوبه و میان دست اینا رو میگیرن، باشون حرف میزنن، میگن دستت رو بده به من بلندشو و خلاصه یه طوری حالشون رو خوب میکنن!


اما امان از وقتی که این فاز ناامیدی و خستگی مثل یه ویروس تو تن همه خانواده، رفقا یا تشکیلات پخش بشه و همه دچارش بشن!

دعا میکنم هیچ وقت به همچین حالتی دچار نشه جمعیت هایی که یکی از اعضاش هستید!

۰ نظر

الان اینجا چلچراغی روشن است :)

امروز یه اتفاق خیلی خوب افتاد و دو تا خبر خیلی خوب شنیدم که روزم رو ساخت :)


اتفاق خوب این بود که .. جلسه داشتم مدرسه، بعد از جلسه دیدم خانوم پرورشی داره تک و تنها مدرسه رو سیاه پوش میکنه، خیلی خیلی دلم میخواست یه جایی رو سیاه پوش کنم! گفتم من چهل دقیقه وقت دارم! میشه کمکتون کنم؟ گفتم الان میگه نه بفرمایید منزل و اینا! یدفه چشماش درخشید! گفت جدی میگی؟ 

همین دیگه مدرسه مون رو سیاه پوش کردیم یکم :) من به این اتفاقا میگم رزق لا یحتسب! ایشالا تو زندگیامون زیاد شه این رزق ها..


خبر خوب اولم اینه که گفتن روز اول مهر داریم با بچه ها میریم کوه! اونجا ناهار میخوریم!  وااااااای :)))))

خبر خوب دومم اینکه مدرسه فرهنگ اولین مدرسه ش در این شهر رو تاسیس کرده و امسال اولین سال کارشه! البته فعلا فقط پایه هفتم و دهم اونم دخترونه! (چرا بقیه پایه ها رو نداره؟ احتمالا چون میخوان بچه های یه دوره رو از اول دوره باشون کار کنن! تا آخر دوره و مقطعشون!) 

ولی به هر حال از شنیدن خبرش در پوست خودم نمیگنجیدم! دلم میخواست دخترمو بذارم فرهنگ، ولی متاسفانه دخترم ایران نیست :دی

 امیدوارم به زودی مدرسه پسرونه و بقیه مقاطع رو هم تاسیس کنن! جاشون حقیقتا اینجا خیلی خیلی خالیه! 

[ خدا که خیلی باحاله ! یدفه .. مثلا.. شاید.. یه روزی .. من معلم فرهنگ شدم مثلا! آرزو بر جوانان و اینا .. ]


خداروشکر دیگه.. همین !


۱ نظر

کل شیء یرجع الی اصله

دارم برای ورودی جدید هامون یه مطلب از سوتی های روز اول دانشگاه مینویسم یاد ترم اولی بودنم افتادم.. (پیر شدیم!)

من روزای اول وقتی میرسیدم به دانشکده مون و میدیدم سر درش نوشته "دانشکده علوم انسانی" بغضم میگرفت! بغض از شادی و شعف!

یکی از درس هامون اون ترم مبانی جامعه شناسی بود، رفرنس مون هم کتاب بروس کوئن! من خیلی دختر خوبی بودم! _هنوزم هستم_ هر درسی استاد میگفت میرفتم از روی رفرنس میخوندم همون هفته! و وقتی بروس کوئن میخوندم اشک میریختم! مث ابرای باهار!

شاید براتون خنده دار باشه.. واقعا بروس که دیگه گریه نداره! ولی برای آدمی که رشته دبیرستانش تجربی بوده و فکر و ذکرش انسانی، اونم تو مدرسه ای که اکثر بچه ها غرق شدن تو دریای تست های بی خاصیت و جز درس به هیچی فکر نمیکنن، اینکه بعد از سه سال برسه به فکر و ذکرش خیلی خوشحال کننده و جذاب و دل انگیزه! انگار بچه تون رو بعد از سه سال پیدا کرده باشید!

فقط میخواستم مجددا نعمت های خدارو به خودم یادآوری کنم و خداروشکر کنم که اومدم تو ریل خودم،ریلی که واقعا دوسش دارم!


پ.ن: چقدر سخت بود! و گذشت.. چقدر سخته! و میگذره.. اتفاقا اون روزم داشتم میرفتم سر کلاس جامعه :)

۱ نظر

اینجا چراغی روشنه!

دیگه کم کم داره حس بیماری بهم دست میده از اینکه انقدر به آینده ایران و جهان امیدوارم و به نظرم درست میشه همه چی :) :| 

○ ما روزای سخت تری رو گذروندیم...

● منکر شرایط سخت و فجایع نیستم! دارم میبینم! ولی به شدت فکر میکنم یه بخش بزرگی از این سیاه نمایی و حال بد رو خودمون داریم به خودمون تلقین میکنیم! یا رسانه ها بهمون تزریق میکنن!

○ یه نظریه هست که اصلا نمیدونم از کیه! و اصلا نمیدونم دارم درست میگم یا نه! ولی میگه از دل بدترین شرایط بهترین اتفاق ها میفتن! من هر چی شرایط سخت تر میشه یه حس مثبتی بیشتر دلم رو میگیره ! 

● مادرم از سال ۸۸ هر وقت شرایط سخت میشه یا یه اتفاقات ناجوری میفته میگن که: مثل یه اَلَک میمونه که هر سال داره سوراخ هاش کوچیک تر از قبل میشه! هر چی به ظهور نزدیک تر میشیم آدم ها از صافی های دقیق تری عبور داده میشن که دیگه هیچ ناخالصی ای بینشون نمونه.. ته ته ش خوبا راه پیدا میکنن به دم و دستگاه امام زمان (عج) و مرز بین حق و باطل مشخص میشه! بعدم یه آهی میکشن میگن: خدا کنه ما جزو ناخالصی ها نباشیم!

○ زمان نشان بدهد دوست کیست، دشمن کیست :) خدا بمون چشم و دل با بصیرت بده!

● واضح و مبرهنه که باید کار کنیم! خیلی جدی! رو قطعه پازل های خودمون!

○خدا نکنه ما جزو ناخالصی ها باشیم!

۰ نظر

در مصرع زیر، جای ما خالی بود :)



شب بود و هوای کربلا عالی بود ...

۰ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان