دارم برای ورودی جدید هامون یه مطلب از سوتی های روز اول دانشگاه مینویسم یاد ترم اولی بودنم افتادم.. (پیر شدیم!)
من روزای اول وقتی میرسیدم به دانشکده مون و میدیدم سر درش نوشته "دانشکده علوم انسانی" بغضم میگرفت! بغض از شادی و شعف!
یکی از درس هامون اون ترم مبانی جامعه شناسی بود، رفرنس مون هم کتاب بروس کوئن! من خیلی دختر خوبی بودم! _هنوزم هستم_ هر درسی استاد میگفت میرفتم از روی رفرنس میخوندم همون هفته! و وقتی بروس کوئن میخوندم اشک میریختم! مث ابرای باهار!
شاید براتون خنده دار باشه.. واقعا بروس که دیگه گریه نداره! ولی برای آدمی که رشته دبیرستانش تجربی بوده و فکر و ذکرش انسانی، اونم تو مدرسه ای که اکثر بچه ها غرق شدن تو دریای تست های بی خاصیت و جز درس به هیچی فکر نمیکنن، اینکه بعد از سه سال برسه به فکر و ذکرش خیلی خوشحال کننده و جذاب و دل انگیزه! انگار بچه تون رو بعد از سه سال پیدا کرده باشید!
فقط میخواستم مجددا نعمت های خدارو به خودم یادآوری کنم و خداروشکر کنم که اومدم تو ریل خودم،ریلی که واقعا دوسش دارم!
پ.ن: چقدر سخت بود! و گذشت.. چقدر سخته! و میگذره.. اتفاقا اون روزم داشتم میرفتم سر کلاس جامعه :)