گالیور، خیرگزینی، خیال خام پلنگ من، اندیشه اسلامی یک و ارشد

دو تا از ویژگی های بدی که قراره تو مهر و آبان ترک کنم، به لطف خدا البته.

یکی ناامیدی و منفی بافیه که تازگیا خیلی دچارش شدم در خیلی از ابعاد زندگیم! مثل اون کاراکتر گالیور ..

الان فکر میکنم که اتفاقات منفی و مثبت دورمون رو به وفور گرفتن، ماییم که میتونیم گلچینشون کنیم، یا به عبارتی سیستممون رو طوری تنظیم کنیم که خوبی ها جذبمون بشن یا بدی ها. بعد هر چی خوبیا رو بیشتر جذب کنیم ، خوبیای بیشتر تر تری جذبمون میشن‌... برعکسش هم هست :)

پس اول اینکه : مهارت خیر گزینی رو در خودم تقویت کنم!


دومیش که از اولیش هم خیلی سخت تره اینه که: وقت شناس باشم!

تقریبا همه ی کلاس هایی که ساعت اول تو دانشگاه دارم رو با تاخیر میرم! یعنی فرقی نمیکنه این ساعت اول، هفت صبح باشه یا دو بعد از ظهر! به دلیل بی خیالی مفرطم از بس که دیر راه میفتم از خونه حداقل با یک ربع تاخیر میرسم، این تو قرارهای ملاقاتمم صدق میکنه.

تو آماده کردن وسایل مدرسه م، تو اینکه تا ساعات آخر شب امتحان درس نمیخونم، یا صبح امتحان تازه شروع میکنم! (البته من در طول سال میخونم :| ولی قطعا باید قبل از امتحان هم مطالب مرور و دسته بندی بشه! )


همین دیگه! خدایا لطفا یکم بمن "خیال" بده! زشته که عینِ خیالم نیست ، خوشم نمیاد دیرتر از همه دوستام میرسم سر کلاس، یعنی تازگیا دارم میفهمم انگار وجهه خوبی نداره من که مثلا! مدافع حریم اسلام و مسلمین در کلاس این استادهام انقدر دیر برم! میگن دیر اومدی نخواه زود برو!


یه توصیه هم دارم به نو دانشجویان عزیز و محترم: درسای عمومیتون رو زود بردارید پاس بشن برن! تا بچه اید بردارید! مخصوصا اندیشه ها و زبان و فارسی رو! من این ترم اندیشه یک دارم تازه :))) و اصصصصصلا برام قابل هضم و تحمل نیست، یعنی یجاهاییش از سطح سوالات و حرف ها احساس میکنم مهد کودک مدرسه ی ما به بچه ها مفاهیم عمیق تری یاد میده و بچه هاش عمیق ترن! خدایا.. خودت اسلامت رو از چنگال ستمگر این دروس معارفی اجباری دانشگاه نجات بده! فعلا فقط امیدورام حذفم نکنه :)


میگه باورت میشه ترم پنجی شدی به این زودی؟

برای من به این زودی نبود واقعا!

این دو سال قدر چهار سال اتفاق افتاد و چالش و بالا و پایین داشت! الان باید ارشد میبودیم دیگه..


پ.ن: به اون فوبیای روی تخته نوشتن هم که گفتم غلبه کردم.. همون یه جلسه ای! الحمدلله، خطمم درسته خیلی قشنگ نیست ولی با نمکه، مثل یه بچه خنگ تپلیه که میشه لپش رو کشید! گوگولی :')

۰ نظر

تا اینجا: سه تا روزِ جهانی دارم :)

انقدر که امروز به مناسبت روز جهانی کودک کادو گرفتم، در کل دوران کودکیم کادو نگرفتم :)))


خدایا! ...

دقیقا دیروز که برای "ز" اون تولد ردی رو گرفتم داشتم فکر میکردم چقدر عجیب که تا حالا همه ی دوستامو من سورپرایز کردم ولی هیچ کس تا به حال منو سورپرایز نکرده!

و دقیقا امروز در سورپرایزانه ترین حالت ممکن اتفاق افتاد!


خدایا! میخواستم بگم خیلی باحال شدی این چند روزه با من :)))

ممنوووووووووون!



پ.ن: لئن شکرتم لأزیدنکم! ینی شکرِ نعمت نعمتت افزون کند!

خدایا! نه به خاطر افزون شدن نعمت.. نه اصلا! به خاطرِ وجودِ نازنینِ خودت شکر!



۰ نظر

ایشالا کلاس فردا رو ببریم تو حیاط! ایشالا بارونم بیاد! ایشالا کتابامون با بارون طرح برجسته بگیره! :)


فردا دو تا شعر از قیصر رو باید درس بدم! دو تا شعری که خودم دوران راهنمایی و حتی همین الان عاشقشونم :)))

یکیش هست که من هر بار میخونم یه نوری انگار از تهِ دلم رد میشه.. همون که میگه :پیش از این ها فکر میکردم خدا!


یه شعرم از سعدی داریم کلاس نهم که سخته! قشنگم نیست زیاد! با این انتخاباشون..

خودم میخوام دیوان سعدیمو ببرم بخونیم بگم: بچه ها! سعدی اینننننه :)


جلسه پیشم غزلیات مولوی بردم سر کلاس! و حجم کتابای تو دستم به قدری زیاد بود که به زحمت در رو باز کردم! ( همون نظریه م در رابطه با معلم ادبیاتِ مطلوب! )


آخ آخ! جلسه پیش به مناسبت روز بزرگداشت مولوی شروع کردم از مولوی گفتم براشون، البته فقط به نهمی ها! اونجایی که ماجرا رسید به شمس دیدنی بود :) سوالاشون!! خیلی به سختی جمع شد .. دیگه زندگی نامه هیچ شاعری رو براشون نمیگم! :|


پ.ن: منظورم تعریف از خود نیست! اما چی میشد معلم ادبیات ما هم اینطوری بود واقعا؟ معلم ادبیات ما معلم جغرافیمون بود :| هیچ وقت یادم نمیره که همه ش  بعد از اتمام درس یه آینه از کیفش در می آورد به صورتش کرم میزد یا چاله ها و جوش های صورتش رو برانداز میکرد :| 

۱ نظر

ستاد بندگان قانع و راضی دلخوش با چیزهای کوچک


خدایا! آب و هوای امروز رو به عنوان هدیه هیجان انگیز روز معلم ، جایگزین بارون روز تولد که نیومد و هر مناسبتی که امسال ناهیجان انگیز گذشت میپذیریم :))
مرسی، مرسی، مرسی

پ.ن: البته که بارون دلخوشی کوچیکی نیست..
۱ نظر

تا الان دو تا روزِ جهانی دارم :)

عه :) دیدین چی شد؟ امروز روزِ جهانی معلم بود! و من مدرسه نبودم..

که خب گفتم زیاد مهم نیست، ما روزِ معلمِ بومی مون رو گرامی میداریم، چقدر دلم میخواست اولین روزِ معلمِ و اولین تولدِ روزگارِ معلمیم رو مدرسه باشم.. که میبینم دوتاشم پنجشنبه ست از قضا :| خدایا :( 

نمیشه مدرسه رو به خاطر روز معلم و سالروز با برکت تولد من باز کنی؟ :))

اگر چه معتقدم این بچه ها اگه معرفت و ذوق داشته باشن خودشون یه حرکت خلاقانه میزنن! برای تولد نه ها.. برای روزِ معلم ! ( من توقعی ندارم ازشون، فقط دلم میخواست اون روز رو کنارشون باشم. توقع زیادیه خدا؟ )

حالا تا ساااالِ دیگه.. خدا رحمن و رحیمه.. تازه از کجا معلوم شما باشی و ببینی اون روز رو خانومِ میم؟ :)


۰ نظر

ما قبرستان نشینانِ عاداتِ سخیف

یه جمله ای هست منتسب به شهید چمران:

" وقتی عقلمان عاشق شود

عشقمان عاقل می‌شود. "


فک کنم یه درجه عارفانه تر از چیزیه که شهید علم الهدی میگه:

ما عاقلانه فکر میکنیم و عاشقانه عمل میکنیم.


شهید چمران هر دو رو با هم دیده.. عقلِ عاشق و عشقِ عاقل! خیلی جالب بود :)

حالا ما نه به درجه عرفان شهید علم الهدی رسیدیم ، نه شهید چمران، ما آدم های امروز تو همون مرحله ی فاضل نظری موندیم، نه از دلمون بهره ای میبریم نه از عقلمون:


" بگیر از من این هر دو فرمانده را

دلِ عاشق و عقلِ درمانده را!


اگر عشق با ماست، این عقل چیست؟

بُکُش! هم پدر ، هم پدر خوانده را "



ای شهید! ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدیِ وجود بر نشسته ای! دستی برآر و عقل و عشق درمانده مارو نجات بده!

۰ نظر

+ حالت چطوره؟ _"دل‌آش‌شفته" م :)


علی فانی داره میگه : "دلآشفته" بودن دلیلِ کمی نیست!

خنده م میگیره :))))


+ حالا واقعا دلآشفته خیلی ترکیبِ قشنگیه، میتونیمم اینطوری تقطیعش کنیم:

دل / آش / شفته 

یعنی دلی که همه چی توش مث آش قاطی پاتی و مثِ برنجِ شفته له شده..

" دل‌آش‌شفته " نشید و نباشید الهی!

۰ نظر

وسطِ این فروبستگی پائیزی

تو همچو بادِ بهاری گره گشا می‌باش خانومِ میم..

۰ نظر

پدر! مادر! شما متهمید..

الان با هر کدوم از بچه ها که کار ازدواجشون لنگ مونده حرف میزنم مشکلشون اینه که: خودمون اوکی ایم ولی خانواده هامون یه سری بهانه ها میارن.. از یه سری شرایط حرف میزنن که برای ما مهم نیست ولی برای اونا چرا!

ضمن احترام به دقت نظر های پدر و مادر های بزرگوار ! فکر میکنم این دقت نظرشون دیگه در بسیاری از موارد تبدیل شده به اعمال سلیقه شخصی! دیگه تفاوت سنی و رشته تحصیلی و قیافه و تیپ و هیکل و تعداد خواهران و برادرانِ طرف چیزی نیست که شما اگه نپسندید بخواید اجازه ازدواج ندید! مگه شما میخواید باش ازدواج کنید آخه؟ :)))

[ بچه هاتون اگه میخواستن با قانون ها و چهارچوب ها و سلایق شما به زندگیشون ادامه بدن در خیلی از موارد اصلا ازدواج نمیکردن! اکثرا دارن ازدواج میکنن که زودتر زندگی رو با چهارچوب های مشابه با چهارچوب ها و جهان بینی و سلیقه خودشون ادامه بدن.. ]

احساس میکنم افتادیم تو یه سیکل معیوب که مادر و پدر هایِ مادر و پدرهامون چون خیلی تو ازدواجشون دخالت کردن و نظر دادن، الان پدر و مادرامون میخوان سلایق شخصیشون راجع به ازدواج رو در انتخاب همسر بچه هاشون اعمال کنن! :|

خب شما به بزرگواری خودتون ببخشید که مادر و پدرتون نذاشتن با سلیقه خودتون ازدواج کنید! کار اشتباهِ اونا رو چرا تکرار میکنید شما؟


پ.ن: خب امیدوارم خدا من رو جزو این مادر ها قرار نده :) اگه داشتم برای فندق هام دلایل مزخرف و سلیقه ای میاوردم برای ازدواج نکردن با کسی که دوسشون دارن، این متنمو بزنید تو سرم لطفا.. ( البته من فکر نمیکنم انقدر عمر کنم که کار به اینجاها بکشه، ولی به نامادری بچه هام بگید وصیت مادرشونه که دخالتِ بیخودی نکنید تو ازدواجشون.. صرفا در حد راهنمایی و مشورت! )

و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون؟ :)

حرفایِ همین الانِ آقایِ ره بر :)))


چقدر خوب بود، چقدر امید بخش بود، چقدر حالمون رو قشنگ کرد، چقدر انرژی گرفتیم! واقعا دلم میخواست ورزشگاه آزادی باشم، احساس میکنم یه تیکه از تاریخ خواهد شد که بچه هامون میخونن.. 

الهی شکر ..

خدایا! روزنه های امید رو، آدم های امیدوار رو، این چراغ ها رو .. از ما نگیر! ما رو هم ناامید نکن و ببخش ناامیدی ها و حال بدی هامون رو..



۰ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان