بارِ دیگر رشته ای که دوست می‌دارم

وقتی انتخابی می‌کنید که چندان باب میل اطرافیانتون نیست ولی شما به درستیش اطمینان قلبی دارید، انتظار این رو هم داشته باشید که تا سال های سال بابتش حرف بشنوید ، ولی سعی کنید اونقدر محکم باشید که این حرف ها دل‌سردتون نکنه :)

هر وقت داشتید دل‌‌سرد می‌شدید به این فکر کنید که اگه راهی که بقیه دوس داشتن و خودتون دوست نداشتسد می‌رفتید .. چقدر بد می‌شد! چقدر سخت می‌گذشت! چه نفس گیر بود..

فلذا بگید " الحمدلله" و محکم تر ادامه بدید! انتظارم نداشته باشید که تا آخرش بتونید همه رو قانع کنید راهی که انتخاب کردید بهترین راه برای شما بوده! بعضیا نمیخوان و نمی‌تونن که قانع بشن! بیخود انرژی تلف نکنید! 

۳ نظر

گشتم نبود

چیزی تو دنیا سخت تر و فرسایش دهنده تر از این هست که آدم اذیت شدنِ آدم هایی که دوست داره رو به چشم ببینه و هیچ کاری از دستش بر نیاد؟


اذیتِ جسمی ، روحی، موقعیتی.. هر نوع اذیت!

۲ نظر

جا داشت بش میگفت: زبونتو گاز بگیر


نوشته:

منم غمِ تو؛

الهی که غم نداشته باشی!

۱ نظر

خَفَن فرندز!

تا حالا بهتون مسئولیتِ خوندنِ یه کتاب قبل از چاپ داده شده؟ :)

خیلی حس باحالی داره قبل از اینکه بقیه بتونن یچیزی رو بخونن شما بتونید ! 

بعدا بیشتر درباره ش می‌نویسم!

۰ نظر

لطف کن و اشتباهِ من باش

امروز برای اولین بار بغلت کردم، راحت آمدی، چقدر دست و پایت منعطف بود، نرم، مثلِ خمیر بازی، میترسیدم فشارت بدهم و شکلت عوض شود.

آرام بودی، صدایت که می‌کردم نگاهم نمی‌کردی، چند بار صدایت کردم و زل زدم توی چشم هایت، خدا خدا می‌کردم ارتباط چشمی برقرار کنی.

بغض پیچید توی گلویم، یکی از بچه ها نشست کنارم، دست کشید روی موهایت، پشتِ گردنت، روی صورتت.. پرسید : خانوم! چرا عکس العمل نشان نمی‌دهد؟ بچه ی خانوم فلانی به محض اینکه آدم نزدیکش شود جیغ می‌زند.

دانش آموز خوبی بود، چقدر آن لحظه دلم میخواست ترسم را برای یک نفر بگویم و بگوید نه! نه دیوانه.. چقدر دلم می‌خواست همان لحظه از مادرت بپرسم این گل پسرتان که زبانم لال.. ؟ چقدر دلم می‌خواست مادرت با ناراحتی بگوید : زبانت را گاز بگیر خانوم میم! این چه حرفی‌ست؟

نپرسیدم، به شاگردم گفتم: از بس این بچه خودساخته ست ! مرتاضی ست برای خودش!

خندید و تایید کرد.‌ بغض داشتم و نمی‌دانستم چه‌کار کنم! دوباره در آغوش کشیدمت، سرم را فرو بردم لای موهایت، سعی کردم خوانده های ترم پیشم را یادآوری کنم، کدام اختلال بود که با نرمی استخوان همراه می‌شد؟ کدام اختلال بود که علائم اوتیسم را برآورده میکرد؟ تو داشتی با چه چیزی دست و پنجه نرم می‌کردی؟ 

بغلت کردم و راه افتادم، دلم نمی‌خواست زمین بگذارمت، دلم می‌خواست درد هایت رابردارم برای خودم، دلم میخواست با من حرف می‌زدی، لااقل نگاهم می‌کردی.

امروز در خانه تان، چه لحظه های عجیب و سخت و شیرینی را گذراندم، وقتی رسیدم خانه مهمان ها آمده بودند، خسته بودم، کاری نکرده بودم اما آن‌قدر به تو فکر کرده بودم که رمقی برایم باقی نمانده بود. بعد از ناهار گوشه ی هال خوابم برد، صدای فامیل ها توی گوشم پیچ و تاب می‌خورد و من سرم از فکرِ تو درد می‌کرد.

سید کوچولو! به من ثابت کن که خنگِ کوچکی بیش نیستم و با چند ترم روانشناسی خواندن فکر کرده ام می‌توانم اختلال تشخیص بدهم، با چند تا نشانه ی کوچک. به من نشان بده که همه بی واکنشی هایت به خاطر سرماخوردگی ات بوده نه هیچ چیز دیگر، دفعه ی بعدی محکم راه برو، از سر و کول همه ی ما بالا برو، حرف بزن، صدایت که کردم برگرد، نگاهم کن، جیغ بزن، در برو ، برو سر کیفم و فضولی کن، هر چه دلت خواست را بردار و خراب کن، به من نشان بده که اشتباه کردم، هر طور که خودت بلدی، ولی سالم باش.‌ خواهش می‌کنم! سالم باش سید..

۱ نظر

خونه ی مادربزرگه اینا

از اتوبوس پیاده شدم، یه مادربزرگ نازنینی یه پلاستیک بزرگ خرید دستش بود، ایشونم پیاده شد..

گفتم مادر بذارید کمکتون کنم. گفت زحمتت میشه.. گفتم نه بابا چه زحمتی.. 

با هم رفتیم تا در خونشون که چنتا کوچه بعد ما بود ولی کلی حرف زدن برام از شوهر خدا بیامرزشون، بچه هاشون، عروسشون، خونه قدیمی شون، روضه هایی که تو اون محل بر پا بود، همسایه های روضه ای، عملِ چشم، عملِ پا..

انصافا خوش گذشت به من :)

آخرشم کلی برام دعا کردن! برا خوشبختی و سلامتی و عاقبت به خیری!

به قول بزرگواری انقدر که ما نفسمون از کارای خیر بهش خوش میگذره دیگه ثواب نداره! 

خلاصه که بیاین کارای خوب کوچیک کوچیک کنیم! حال دل خودمون اول از همه خوب میشه .. دنیام قشنگ تر میشه!

۳ نظر

خدا روزی‌مون کنه!

اتفاقی دیدن آدم هایی که برای آنها سخت دل‌تنگیم از جمله رزق های لایحتسب الهی است.

۰ نظر

تجربه هایِ زیسته

دخترم!

هر چیزی رو که میخوای پدرت ندونه به مادرت نگو :) هر چی که میخواد باشه..

۲ نظر

لبخندهای پاستیلی در هاگوارتز

دلم میخواست یکیو بی مناسبت خوشحال کنم و نمیدونستم کی :)
دیشب پیج یکی از همکارای مدرسه قسمت دبستان رو پیدا کردم، تو یکی از پستاش از علاقه به پاستیل نوشته بود. قبل از رفتن رفتم از مغازه دو تا بسته کوچیک پاستیل خریدم، رو یه کاغذ هم یه متن کوچولو نوشتم. 
قبل از رفتن به کلاس دیدمش، پاستیل ها رو دادم دستش! از خوشحالی جیغ زد .. خیلی صحنه ی قشنگی بود واقعا!
خوشحال کردن آدما زیاد کار سختی نیست ، میشه با دو هزار تومن یا حتی کمتر یه لبخندِ خیییلی قیمتی نشوند رو لبِ آدما! خوشحال کردن رو سخت نگیریم که قشنگیای دنیامون کم نشه ..
۰ نظر

بازهم زائرتان نیستم، از دور سلام!


به طوافِ کعبه رفتم، به درون رهم ندادند
که برونِ در چه کردی که درونِ خانه آیی؟


حقیقتا حکایت منه :) 
شاید اگه دوستم داشتید راهم می‌دادید.
راهم نمیدید..
و هنوز نمیخوام باور کنم که دوسم ندارید.
۲ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان