یوسفِ مادرم

مامان امروز می‌گفت: دیشب از خدا خواستم هیچ وقت منو با آقای میم ( همسر بنده) امتحان نکنه!

گفتم: ینی چی با اون امتحانتون نکنه؟

گفت: آخه میدونی! خدا آدمو با چیزایی که خیلی دوستشون داره امتحان میکنه! دعا کردم یدفه چیزیش نشه، یدفه نره از پیشمون ، خلاصه با میم امتحان نشم!

گفتم: مامان!! :/ جونِ من یبار به خدا گفتی به وسیله ما امتحانت نکنه؟؟؟ 😐😅

گفت: نه بابا! حالا شما که هستید !

 

 

فک کنم دیگه وقتش شده باشه که من و بابام و داداشام شوهرمو بندازیم تو چاه. اینطور نیست؟

 

+ تازه قبلا هم در لفافه و آشکار بهم گفت شما اگه با هم کات کنید یا تو فوت کنی دلیل نمیشه من دومادمو نبینم یا در حالت دوم براش زن نگیرم .

این داغ رو به کی بگم ؟؟ هیهات :))))

۴ نظر

الله الله فی النساء

چیزی که در اطرافم می‌بینم نشان ازین داره که زن متاهلی که همسرش نیازهای عاطفی، مادی و جنسیش رو بر طرف نمی‌کنه بسیار بیشتر در معرض گناه و به خطر افتادن و فساد و بیماری های روانیه تا دختر مجردی که این نیاز هاش تامین نمیشه.

 

تفاوتش اینه که برای زن متاهل پنهان تره و به گوش ما نمیرسه و نمیفهمیم ولی دلیل بر این نیست که وجود نداشته باشه.

۲ نظر

هر دل که جا بماند، بی کربلا بماند، ابن السبیل دنیاست

محرم های پیش بیشتر حواسم بود، از روزها قبل از آمدنش، حواسم بود به دیدنی ها، شنیدنی ها، خواندنی ها، خوردنی ها. 

صبح که خبر رفتن مهدی شادمانی را شنیدم و رفتم متن هایش را خواندم نشستم و به حال خودم زار زدم، چقدر خدا دوستش داشت که انقدر طیب و طاهر شده بردش پیش خودش، چقدر نگاهش وسیع شده بود و چه خوب موقعی خودش را رساند به کاروان کسی که عاشقش بود.

به خودم آمدم و دیدم امسال یکدفعه چشم باز کرده ام و دیدم محرم شده، تا همین یک هفته قبلش اصلا از خودم راضی نبودم، از آنچه به گوش هایم خورده بود مخصوصا. از اینکه در برابرش سکوت کرده بودم و توجیه هایی که توی ذهنم بافته بودم برای سکوت بیشتر آزرده خاطرم.

راستش از روضه ی امشب یک کمی میترسم. میترسم بروم و بفهمم سنگ شده ام ، قلبم کبره بسته از بس هوایش را نداشتم. 

آمدم اینجا دعا کنم، چون دعای نوشتنی ام همیشه قوی تر از دعاهای گفتنی ام است.

آمدم بگویم حواسم پرت بود خدایا! ببخش! لطفا خیلی ببخش و پاکم کن. دیگر تکرار نمیشود. سعی میکنم نشود. تا شب عاشورا قلبم را جلا بده، نگذار از کاروان جا بمانم و حسرت این محرم همه عمر با من بماند‌.

 

۱ نظر

new emotions :)

چیزهایی هست که درونِ من دارند بیدار میشوند، که هیچ وقت پیش از این احساسشان نکرده بودم. مثلا آن لحظه ای که رفته بود از عابر بانک پول بگیرد و پیرزن فقیر آمده بود کنارش و مدام با دست میزد به بازویش و پول میخواست. 

نمی‌دانم چه نیرویی بود که مرا از پله ها کشاند و کشاند تا بالا، شاید کمتر از یک ثانیه، که خودم را حائل کردم بین او و پیرزن و تمام سعی ام را کردم که حس بدم را قورت بدهم و خوشرو باشم و با مهربانی بپرسم: چه کار دارید؟ به من بگویید! در دلم از پیرزن ناراحت بودم و از همه ی لباس های آستین کوتاهِ "او" دلخور!

یا نمیدانم چه احساسی ست که من را حساس میکند به نامش زیر پست ها، که تپش قلبم را میبرد بالا، که توی همه ی دنیاهای حقیقی و مجازی یک نفر درونم آماده باش ایستاده که اگر لازم شد در کمتر از یک ثانیه از پله ها بدود بالا، خودش را حائل کند و بگوید: چه کار دارید؟ به من بگویید! و منزجر باشد از هر کسی و هر چیزی که دست دراز کرده به سمت حریمش.

داشتم میگفتم ... چیزهایی هست که درونِ من بیدار شده. 

۲ نظر

رنج عزیز من که استخون هامون رو خرد کردی :)

تو وبلاگ اونور (کوچش) دارم یه چیزایی مینویسم از رنجی که باهاش زندگی می‌کنیم :) نمیدونم ادامه ش خواهم داد یا نه، لکن اگه دوست داشتید بخونید. 

۰ نظر

به قول مامان: عفریتِ جمعه ها

فک کنم همه مون داریم خل میشیم تو این خونه :)

 

#حتی_بیشتر

 

 

پ.ن: برامون دعا کنید لطفا

جاده لغزنده است، با احتیاط برانید

تو کلاس رانندگی مون ۹۰ درصد بچه کنکوری هایی بودن که از سر جلسه کنکور یه سره رفتن آموزشگاه برای اخذ گواهی نامه!

 یه دوقلوی آقا هم داشتیم. یکیشون جلسات اخر با یکی از دخترهای کلاسمون شماره رد و بدل کردن و دوست شدن :))

و خب من هنوز برام سواله وقتی ردیف خانوم ها و آقایون جداست، اینا کی وقت کردن از هم خوششون بیاد؟ شاید آقاهه پشت سرش چشم داشته؟بعد این دختره از کجا فهمیده این قل رو ترجیح میده با اون قُل؟ نکنه اشتباهی شماره اون یکی رو گرفته باشه؟ نکنه اون داداشه خودشو جای این یکی جا بزنه؟

خلاصه خیلی نگرانم براشون.. میخواستم به دختره بگم حالا صبر کن شاید تو دانشگاه کیس های بهتری پیدا شد. چه عجله ایه حالا؟☺☺☺

۱ نظر

ذکر هنگام ورزش_ اون لحظه ای که حس میکنی الان دیگه میفتی میمیری :)

یا ربِ الرحم ضعف بدنی

و رِقةَ جلدی

و دِقّةَ عظمی!

۱ نظر

خواهر شوهر گری :))

همین الان داداشم اومد یه جعبه دستش بود، بازش کرد پر از چیزای دخترونه! گفت به کسی نگو ولی دارم برا خانومم از الان کادو جمع میکنم ! اول قند تو دلم آب شد! بعد با خودم گفتم بابا مسخره تو به فکر نتایج کنکورت باش! بعد دیدم به اون دختره حسودیم شد بابا :/ داداش خودمه اصلا!

۰ نظر

به تجربه لمس کردم

ولی انتقاد واقعا سم زندگی مشترکه! یه وقتایی حالت دارو پیدا میکنه که اونم باید در مواقعِ واقعا اضطراری و در حد نیاز استفاده بشه اونم با شیوه درستش! لکن ما مثل نقل و نبات مصرفش میکنیم .. و همینه که رابطه مون مسموم میشه! 

۰ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان