ببین دخترم! دو تا راه بیشتر پیش رو نداری، یا بشینی تا جایی که راه داره فکر کنی و غصه بخوری تا سیاه و کبود و تلف بشی، یا اینکه یه توکلِ مشتیِ درست و حسابی داشته باشی و یه توسل خیلی قشنگ و بقیه ش رو با لبخند بسپاری به خدا...
مثل مادر موسی که سپرد .. سپرد یعنی واقعا سپرد!
هی وسطش نرفت خودش رو پرت کنه تو رود نیل، با لباسای خیس، درِ صندوق رو باز کنه ببینه جگرگوشه ش چطوره! خیلی سنگین رنگین رفت تو خونه ش کاراشو کرد، غذاشو بار گذاشت، نگرانم نبود، چون خدا بهش گفته بود : انّا رادّوه الیک :)
امیدوارم این رو متوجه بشی که خدای تو همون خدایِ مادر موسا ست، بسپار.. بسپار که وظیفه ی تو الان همین سپردنه.. همین، فقط همین..