...


چه حکمتی‌ست در این مُردن؟

۰ نظر

امانات

زن به طورِ کلی امانت خداست، تا وقتی که خونه ی مادر و پدرشه که امانت خداست دستِ پدر و مادر، بعدم که ازدواج میکنه امانت خداست دست همسر، حتی وقتی مادر میشه بچه ها اگه با شعور باشن باید بفهمن مادرشون امانت خداست .. قدرش رو بدونن..

خلاصه اینکه نه پدر، نه همسر، مالکِ وجودِ زن نیستن که بخوان سر اینکه چکارش کنن مذاکره کنن، یا اگه پدر از پسری خوشش اومدد و به نظرش لایق بود، دخترش رو به اون ببخشه! اینا خیلی تفکرات شبهِ عصرِ جاهلیته که از همین توهم مالکیت سرچشمه میگیره! تفکری که مرد رو مختار میدونسته دخترش رو زنده به گور کنه، یا سرش شرط ببنده، یا زنِ یه مرد رو جزو ارثیه ش میدونسته که بعد از مرگش به دیگران میرسیده..

خیلی خوبه که فرقِ بین مالکیت و امانت رو بدونیم ، فرق بین مالکیت و قبولِ مسئولیت ، فرقِ بین مالکیت و ولایت پدرانه و همسرانه. همش با هم فرق داره .. خیلی!
دیگه دستم یاری نمیکنه شرح بدم بیشتر از این . ولی اینا حرفای فمینیستی نیست به هیچ وجه! کاملا و دقیقا اسلامیه و منطقی.. یه مثالش حرفیه که امام علی (ع) شب تدفین حضرت زهرا (س) خدمت پیامبر (ص) میگن در رابطه با امانت بودنِ حضرت (س)..

ان شاء الله امانت دار خوبی باشیم برای خدا .. امانت های خدارو درست و سالم و زنده و با طراوت حفظ کردن کار سختیه، مخصوصا وقتی یه وجودِ اینقدر لطیف و ظریف و حساس باشه.. انقدر که گاهی میگم : خدایا! چی در وجود مرد ها دیدی که این مسئولیت سنگین رو بهشون سپردی؟ که اکثرا هم در انجام درستش موفق نیستن :| 
ان شاء الله بفهمم حکمتش رو. فعلا همین :)
۰ نظر

نمی‌رسم..

کاش میدونستم تا کی قراره همینطوری نبینمتون؟ جنابِ آقای اباعبدلله ( ع ) .. آقا.. چند تا شب جمعه ی دیگه؟ .. کاش نگین که هیچ وقت! 


+ من اگه وقتی مردم پولی ازم موند، با یه بخشیش، اونایی که خیلی دوس دارن برن کربلا رو ببرین کربلا :( ببرین کربلا.. ببرین کربلا..


کربلا به اصلِ خود رسیدن است

هر چه میدوم به خود نمیرسم

هر چه میدوم به خود نمیرسم

هر چه میدوم به خود نمیرسم


کاش شما برسین.. کاش همه برسن.. همه!


۰ نظر

شط شیرین پر آرامش و روشن من :)

یَا رَبِّ!

 إِنَّ لَنَا فِیکَ أَمَلاً طَوِیلاً کَثِیراً

 إِنَّ لَنَا فِیکَ رَجَاءً عَظِیماً

عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا

 وَ دَعَوْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتَجِیبَ لَنَا

فَحَقِّقْ رَجَاءَنَا..



خدایا!

ما روی تو خیلی حساب باز کردیم، خیلی زیاد!

و انقدر بهت امید بستیم که حد و اندازه نداره..

گناه کردیم :( و امیدواریم مثل همیشه اون رو بپوشونی و ببخشی!

و صدات کردیم.. و امیدواریم که جوابمون رو بدی!

آرزوهامون رو برآورده کن!



پ.ن: آدم باید خدارو اینطوری صدا بزنه! همینقدر با حالِ خوب و دلِ روشن و امیدوار.. باشد که ما هم چراغ دلمون روشن بشه!


دعای ابوحمزه ثمالی عزیز!

۰ نظر

بی تو هرگز! :))

خدایا! 

واقعا ازم انتظار نداشته باش که خودم تنهایی تشخیص بدم، خودم تنهایی تصمیم بگیرم، خودم تنهایی عمل کنم.

همونطور که تا الان نخواستی و نذاشتی ..

ممنونم.  :)

۱ نظر

آدم بشی حدیث نفست کم میشه، دستتم خوب میشه :)

از مچ درد زیاد کم مونده گریه م بگیره .. زیبا نیست؟


پ.ن: دارم با دست چپ تایپ میکنم، به سختی! شهید شدم رو قبرم بنویسید به علت تایپ زیاد اول دست راستش فلج شد، بعد دست چپش! :دی کاش طوری بنویسم که یه روز شهادت بدن دستام که بخاطر نوشتن در راه خدا درد میکشیدن و این مدلی میشدن! نه برا چرت وپرت.. حیفه.. یه دست که بیشتر نداریم. حیفه در راه خدا نره! چه حرفا :) چه حرف های جو گیرانه ی بزرگ تر از دهنی! چه ریاکارانه اصلا. چه خودپسندانه.. ؟


خدایا! آدمم کنی ممنون میشم :)

۱ نظر

یک معادله ی ساده

+ چرا وقتی دستت داره میشکنه بازم مینویسی؟

_ چون بنویسم دردِ دستم بیشتر میشه، ننویسم دردِ روحم!

۰ نظر

عنوان ندارد

+ آخرش چی میشه؟

_ آخرش یا "شب به خیر" ها تبدیل میشن به "خدانگهدار" ، یا "خدانگهدار" ها به "شب به خیر" ، یا هر دو حذف میشن ..

+ حالا کدومش؟

_ هر کدوم خدا صلاح تر دونست!




۰ نظر

خدایِ بی طاقتان!

خدایا به ما ظرفیت و طاقتِ پذیرشِ خیری که تو از اون آگاهی و ما ازش بی خبریم رو بده... آمین! 


۰ نظر

در پناه بانو

اونقدر دلتنگ و دل پر و دل مشغول بودم که بی خیال خستگیم بشم، و تصمیم بگیرم بعد از مدرسه برم حرم.

توی راه چنتا مغازه ی خوشمزه بود که تصمیم گرفته بودم غذاهاشون رو امتحان کنم. هیچی دیگه، اولین انتخابم مغازه ی لبنانی بود. دلیل انتخابم هم این بود که از بیرون مغازه هیچ خوراکی ای معلوم نبود! و من روی این قضیه خیلی حساسیت به خرج میدم. یعنی برام مهمه چیزی که میخوام بخورم، حالا چه بستنی چه میوه چه چیپس چه غذا، چیزی نباشه که مردم زیاد دیده باشنش و دلشون خواسته باشه! معمولا از خوردن چیزهایی که در معرض دید عموم بوده دوری میکنم. چون بنظرم همین که دلشون خواسته روی اون غذا اثر گذاشته..

خلاصه که رفتم گفتم : سلام! من اصلا نمیدونم غذاهاتون چه مدلیه و توش چیه! خودتون یچیزی بدین که جمع و جور باشه، خوشمزه م باشه بتونم ببرم ! آقاهه یکم برام از محتویات و نوع و مدلش گفت و من یه شاورما گرفتم و خواستم برم طرف حرم.. چون از تنهایی غذای خوشمزه خوردن بدم میاد، از خدا خواستم برام یه همسفره پیدا کنه! حتی تو گروه دوستام نوشتم که کسی هست حرم باشه یا بخواد بیاد حرم؟ جواب منفی بود..

تو ایستگاه اتوبوس متوجه شدم یه عطر خیلی خوشمزه ای داره از غذام متصاعد میشه! دیدم تا رسیدن غذا به حرم هزار نفر بوش رو میفهمن و اونجا هم هزار نفر میبینن و دلشون میخواد! و عملا هیچ فرقی با غذاهای ویترینی نداره..

هیچی :) راه افتادم به سمت یه پارک اونطرفا، رفتم یه گوشه ی خلوت، ناراحت بودم که باید تنهایی بخورم غذامو..

درباره غذا! اینو بگم که به نظرم خیلی چیز سالم و خوشمزه ای بود ! خیلی! نونش رو که خودشون طبخ کرده بودن، محتویاتشم گوشت و مرغ و قارچ و سبزی بود و سیب زمینی! برا من که سلامت غذا مهمه و حتی اگه رعایت نکنم بازم دغدغه ش رو دارم که سالم باشه خوراکم به نظرم خیلی کشف خوب و بزرگی بود این غذای لبنانی.

بعد واقعا هم پر برکت و سیر کننده بود! با اینکه سنگین نبود! اما من هنوزم سیر سیرم :)

یه دو لقمه خوردم یدفه خدا یه مهمون برام فرستاد :) یعنی اولش یکم خوف کردم.. بعد فهمیدم اومده که تنها نباشم دیگه.. البته بیشتر غذا رو خودم خوردم ، ایشون لطف کردن اومدن وقت گذاشتن که من ناراحت نباشم از بی هم سفرگی! خداروشکر..

 عکس جناب مهمان


بعدم اینکه رفتم حرم .. آسمون و هوا به طرز عجیبی دل انگیز بود، حرفامو زدم، زندگی م رو برای هزارمین بار سپردم و برگشتم. خدا را شکر اگر امروز غم هست/ حرم هست و حرم هست و حرم هست :) واقعا خداروشکر به خاطر این آرامش و به خاطر این امن ترین پناهگاه! 


۰ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان