خرده ریزهای یکشمبه

امروز اتفاق زیاد افتاد و از بس خسته م نمیتونم تمامش رو بنویسم، این مختصر ها باشه تا بعد. (نخونیدش.. برای به یاد خودم موندنش نوشتم)


جلسه قرآن / سبا سبا سبا/ کتابخونه خودجوش هفتما/ اشک شوق/ شاگرد جدید وارد میشود/ خانوم میشه این جلسه درس ندیم و معارفه داشته باشیم؟.. نه نه! بذاریم برای زنگ زبان که امتحانه!/ همه عزیزند و برخی عزیز تر/ یعنی طبیعیه؟/ بعضیاشونو بیشتر دوست دارم و عذاب وجدان دارم بابتش! / مگه دستِ منه؟ / خدایا ببخش/ کلاس نهما برام میزان اعماله/ اگه خوب برگزار بشه خوبم و از خودم راضی ام/ اگه بد باشه بدم/ چون بقیه شون اصلا معیار سنجش نیستن! / هفتما از بس حرف گوش کنن کلاسشون خوب پیش میره/ هشتما از بس شیطونکن معمولا کلاسشون رو هوا و آسمونا برگزار میشه/ نهما قشنگ معیارن برام/ شایدم چون دوسشون دارم/ مسابقه ضرب المثل نگاری / تمساح رو هر وقت از آب بگیری تازه ست/ هشتمای انرژی بر منحصر به فرد معلم کش شلوغ ولی خب جذاب/ معلمی هنرِ تعامل و تحمله/ با هزارگونه مختلف جاندار زنده با انواع و اقسام مدل ها/ دیدار با دو تا از ماماناشون/ درس دختر ما چطوره خانوم میم؟/ دوس داره زبان فارسیش بهتر بشه (مامانِ شاگرد عربم) / برق تو چشماشون وقتی از بچه شون تعریف میکنی/ ولی خدایی خوب بودن/ یه بچه ساکتم داره فعال میشه، مث جوجه ای که تازه داره از تخم بیرون میاد! منم قدر یه مادر پرنده خوشحالم/ ایده اجرای تئاتر دارن با نمایشنامه خودشون/ خانوم ما میخوایم نقش گریم رو بر عهده بگیریم! باشه .. چرا حالا؟ چون میخوایم وسایل آرایشمانو بیاریم مدرسه/ ^_^ / خانوم من جای شما بودم میزدم تو گوششون/ خانوم چرا همش سر کلاس ما پروژکتور خراب میشه؟/ خانوم نسکافه ش نسکافه نیست که آبه! / فک کنم اولین معلمی که فیلم maze runner اکران کرده../ نصفه موند فیلممون/خانوم خودمون بقبه شم دان میکنیم میبینیم/ یا خدا! / میشه فیلم جذاب و هیجان انگیز و کم خطر معرفی کنید؟ نسخه سانسور شده میگیریم( این واقعا درخواسته)/ اولین بار بود نهمیا سر زنگ کافه فیلم و کتاب جیک نمیزدن! / میخواستم برم کارگردان و نویسنده فیلم رو در آغوش بکشم بخاطر لطفشون به کلاسم/ بچه ها نیتمون آشنایی با سینماست و اینکه یاد بگیریم سطحی فیلم نبینیم/ انقدر فیلمه خفنه ما نمیتونیم عیباشو ببینیم دیگه/ چی ببینیم دیگه؟ / نصف فیلمه موند/ میگه دزدان دریایی کارائیب ببینیم! اون قسمتی گلشیفته فراهانی توشه/ من خودم خودشیفته شونم در خدمتتون/ فقط قسمت تاریک کردن کلاس با چادر! / به خمیر چسبون ساخته بودن خیلی سبز و خوش رنگ بود! میگرفتی تو دست دیگه جدا نمیشد / با هشتمیا فقط باید بازیای جذاب کرد مگر نه خوابشون میبره/ آیدا، سبا، بهار، فرزانه، زینب، نازنین، زهرا، مبینا و حتی فرینوش/ کاش میشد به فرزندی قبولشون کنم/ کاش خواهرم بودید مثلا/ میشه بعد از اینکه دیگه دانش آموزم نبودید تبدیل بشید به خواهرم؟/ باورم نمیشه از بس حرف زدم صدام گرفته/ معلمی حنجره میخواهد، بلی/ امروز یچیزی گفتم و همون لحظه فهمیدم چه گندی زدم/ دعایی نداریم بخونیم از ذهنشون پاک شه؟ / خدایا اثرِ سوءِ حرفمو ببر! / خانوم به ما رای بدید/ دلم برای اونایی که غیبت میکنن تنگ میشه، حتی اگه شیطون ترین باشن/ خانوم نارنیا جلد یک رو یه روزه خوندیم جلد دو و سه رو میارید برامون/ خانوم فهمیدیم چندسالتونه!/ خانوم خوش گذشت ممنون ../ واقعا اونایی که معلم نیستن با چه امیدی زنده ن؟ / در سخت ترین شکلی و بامزه ترینی! / حالا بریم دانشگاه کنفرانس روانشناسی اجتماعی/ به عنوان اولین کنفرانس بعد از معلمی تازه فهمیدم چقدر بهم اعتماد به نفس و جرئت خلاقیت داده/ یجوری با استاد مخالفت کردم گفت پودرم کردید خانومِ میم! ولی خیلی خوب بود/ خب خودت ببین وسط موضوع من چه سوالات بی ربطی میپرسی/ شاید برا همین اخلاقاته/ ولی پودرِ بسیار مودبانه ای بود/ متاسفانه یا خوشبختانه خیلی شیک و مجلسی میکوبم ملتو، خودشون یه مدت بعد میفهمن/ خدایا ببخش/ اینم ناخودآگاه بود/ ولی فاز این کنفرانسه خیلی خوب بود بعدا باید بنویسم./ خدا کنه خوابم ببره از خستگی / تا باشه از این خستگیا ولی :)

۰ نظر

اون رو بر وزن نیمرو :)

حالت خسته، بی حوصله، بدخلق، دلگرفته، پر استرس، بی اعصاب و داغدار آدم ها خیلی حالات عجیب و مهمیه که برای نزدیکان آدم ها به خصوص خانواده به وفور قابل مشاهده و مواجهه ست!

به شدت فکر میکنم آدم وقتی قراره با یه نفر یک عمر زندگی کنه حداقل باید یکبار اون آدم رو در این موقعیت ها ببینه، یا ازش بخواد کامل و صادق مدل رفتاریش در این موقعیت ها رو شرح بده .. گاهی خیلی با خودِ روال و خوشحالمون فرق داریم! خیلی خیلی خیلی زیااااد! و غالبا چون فقط حالِ خوب و خوشحالی و خوش برخوردی طرف مقابل رو میبینیم یدفه که با خُلقِ تنگ و روی ترش و عصبانی میبینیمش کلا به خودمون و انتخابمون شک میکنیم! فکر میکنیم این اصلا و ابدا اونی که قبل از زندگی نشون میداده نبوده! در حالی که دقیقا همون بوده، این اون روی سکه ست فقط..


خلاصه "اون روی" افراد رو سعی کنید ببینید، درباره ی "اون روشون" ازشون سوال کنید، درباره "اون روشون" تحقیق کنید، "اون روشون" رو امتحان کنید! و در نهایت اگه تحمل "اون روشون" رو با سی درصد شدتِ بیشتر داشتید برید سرِ زندگی! خواهشا!


پ.ن: متقابلا در مورد "اون روتون" هم باشون حرف بزنید صادقانه! اصلا یه وقت که حالتون بده برید بیرون ببینتتون با همون ریخت و قیافه! مهمه.. واقعا مهمه!


+ شاعر میگه" گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام! " .. دقیقا همین حال رو میگم! من همیشه وسط حالِ خیلی داغونم به این فکر میکنم که آیا انسانی در زمین میتونه در موقعیتی که خودمم برای خودم غیر قابل تحمل میشم تحملم کنه؟!  :|



۱ نظر

چندگانه سوزی

روزهای اولِ هفته آنقدر برایم پر از رفت و آمد و کار و فعالیت است که شب ها از شدت خستگی خوابم نمیبرد!

اما حقیقتِ جالبِ ماجرا این است که این روزها برایم دلپذیر تر از روزهای آخر هفته است. یک خستگیِ خوشایندِ دلچسب، حاصل از تباه نشدنِ یک روز از عمر پاشیده رویشان که عجیب دوست داشتنی شان میکند.. الحمدلله!


خدایا! بنزین های ما را جز در راه خودت نسوزان. 

با تشکر

میم

۰ نظر

دم گرفتن با ترک های روی دیوار

مشهدِ آخر از عزیزترین مشهدهایی بود که تا به حال رفتم، به چندین و چند دلیل! یکی از دلایلش محل اسکانمان بود، یک خانه ی خیلی خیلی خیلی قدیمی پر از اتاق های ریز و درشت که هر لحظه بیمِ فروریختنشان بود، مثلِ شهری که به روی گسل زلزله هاست.
یک روز وقتی در حیاط منتظر مادربزرگم ایستاده بودم تا به حرم برویم، روی بنر کنارِ حیاط دیدم نوشته است : آماده پذیرایی از هیئات و زائرانِ مستضعف :))) آنقدر دلم شاد شد که حد نداشت!
استحکامِ خانه به قدری بود که نیمه شب با لرزش دیوارهای اتاق از صدای خروپف همیفرمان بیدار میشدم و احساس میکردم اگر ولتاژ خروپفش کمی، فقط کمی بالاتر برود، قطعا فروخواهیم ریخت :)
روزِ دومِ اسکانمان یک هیئت نمیدانم از کدام شهر در اتاقِ کنار ما مستقر شدند، هر شب که از حرم می آمدند یک دور در اتاق کوچکشان هیئت میگرفتند، یک هیئت با صفای کوچکِ یک ساعته.
آن شب از حرم آمده بودیم، داشتند یکی از نوحه های مورد علاقه من را میخواندند، نوحه ای که هر وقت احساس میکنم تمامِ غم های دنیا به قلبم هجوم آورده میگذارم و اشک میریزم، نوحه ی عمو.
ضبط گوشی را روشن کردم و دلم میخواست همه ی هم اتاقی هایمان را ساکت کنم اما خب قطعا نمیشد. امشب اتفاقی صدایش را پیدا کردم و میبینم چقدر این تلفیق خوب و محشر و دوست داشتنی شده است، تلفیقِ این نوحه با حرف های همسفران درباره اربعین! 
از ملودی های هایلایت شده ی عمرِ من + برای اینکه بین این همه صدا گمش نکنم :) دلم برای روزگاری که زائرِ مستضعف و خوشبخت و دلخوشِ مشهد بودم تنگ است، خیلی تنگ.




پ.ن: یادم باشد روایتِ آن سفر و آن روزها و آن آدم ها را تا هنوز در ذهنم جان دارد بنویسم.


۲ نظر

وقتی به خراب بودن اوضاع پی میبرید :|

امروز فهمیدم اینکه از "ریا نکردن" دچارِ "عُجب" نشیم چقدر سخت تر از اینه که ریا نکنیم :/


بیاید ریا کنیم اصلا! وقتی ریا میکنیم لااقل مغرور نمیشیم! بعدا حتی به خودمون میگیم: خاک بر سرت ! چقدر کوچیک و ریاکاری! خجالت بکش!

خیلی بهتر اینه که ریا نکنیم و فکر کنیم " واااااوووو! ما چقدر خوبیم که ریا نکردیم! ماشالااااا! بح بح! چه گمنام! چه مبارز با نفس .. چه سری چه دمی عجب پایی!"


وای واقعا خیلی حقیقتِ سهمگینی بود :|  خدایا بابتِ ریاهایی که نکردیم و به خاطرش مغرور شدیم مارو ببخش .. :(

۲ نظر

بوی بارون گرفته خونه ی ما :)

سلام آقا..

لطفا بازم تشریف بیارید خونمون.. خیلی نور و صفا آوردید.. خیلی..

اگه بطلبید ما هم خدمت میرسیم..  :)

۰ نظر

لطف ها کرده ای ای خاکِ درت تاجِ سرم

به عنوانِ آخرین پستِ امشب! امیدوارم بعدش دوباره وسوسه نشم برای نوشتن!


فردا خونه‌مون هیئته .. البته باعث و بانیش ما نیستیم جناب همسایه ست.. ولی مهم اینه که هیئت قراره توی این قوطی کبریت برگزار بشه..

از ظهر یه عده مشغول شست و شوی پارکینگ و پهن کردن فرش و سیاه پوش کردنن! تا الان که چندتا آقا اومدن دارن کار میکنن با آقای همسایه.. صدای نوحه حاج محمود هم میاد! دلم میخواست پسر باشم، محرم و صفر خیلی دلم میخواد پسر باشم راستش.. چند روزه دنبال یه کاروان امنم که خانوم ها رو ببره اربعین! که نیست.. که چیز مامان و بابا پسندی نیست.. اصلا مگه اعتماد میکنن؟ دانشگاهِ گاو هم که با مُهرِ "ویژه برادران" روی اطلاعیه ها، چشم ما رو کووور کرده! :(


از اول این پائیز داره آرزوهای این چند وقتم برآورده میشه.. مثلِ اومدن بارون، معلم شدن، برگزار شدن هیئت تو خونمون، گلِ نرگس هم همین روزا میاد، فقط نمیدونم چرا.. کربلا راهم نمیدن .. شایدم میدونم چرا و نمیخوام قبول کنم. ولی دلم تنگه براتون.. شاید باورتون نشه ولی حتی دلِ سیاهِ به دردنخور و قلابی و زنگ زده و ناپاک و شلوغ و بد و خودخواهِ منم تنگه براتون .. ممنونم که دارید اجازه میدید تو خونه ای که منم هستم اسمتون بیاد.. خیلی ممنونم.. ببخشید.

فان میِّت :)

چون شب جمعه ست .. یه یادی از "رفتن" کنیم!

میتونید به عنوان خیرات از این فان کیک های درنا پخش کنید برام که شبیه کوالاست! با شیر کاکائو عم باشه که چه بهتر...

البته اگه همینطوری وسط قبرستون اینا رو پخش کنید فکر میکنن از شدت غم خل شدین! ولی ببرید یتیم خونه ها مثلا! ببرید مدرسه ابتدایی، مهد کودکا ..  :)))


ایده هایی که من برای خیرات پیشنهاد میدم فک کنم گاهی انقدر دل شاد کنه که بعضی وقتا فکر میکنم اگه بمیرم احتمالا انسان مفیدتری در هستی خواهم بود! ولی واقعا .. یطوری زندگی کنیم که بعد از مرگ، هم برای دنیا قشنگیاشو داشته باشیم هم برای آخرت! خدا رفتگان همه ی مومنین و مومنات رو بیامرزه و.. فکر کنم یه صلوات حداقل خوبی ای هست که میتونیم در حقشون کنیم! 


پ.ن: به نظرم باید یه بار موضوع انشاء بگم به بچه ها با این مضمون که دوست دارید بعد از مرگتون براتون چکار کنن! یا بگم وصیت نامه بنویسن؟ :) بنظر من که از جذاب ترین چیزاییه که میشه نوشت! ببینم ظرفیتش رو دارن یا نه! میره در بخش انشاهای آخر سال! دمِ عید البته..


+ از اتاق فرمان اشاره میکنن فردا بزرگداشت حافظه، به همین بهانه فال بگیریم تو خونه هامون یا برا رفقامون! نذاریم فراموش بشه.. هر چند حافظ خیلی وقتا بامون لج میفته چرت و پرت میاد فالامون ولی دلیل نمیشه بذاریم فراموش بشن که!

۰ نظر

اینطور که میگن


کلا ترس از هر چیزی از خودش خیلی بدتر و وحشتناک تره!

تابلو اعلانات :)

روزی ده بار از این شط شیرین پر شوکت بنوشید لطفا.


۲ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان