زمین مهبط است،نه خانه ی وصل
در این جا نور از نار می زاید
و بقا در فناست
و قرار در بی قراری
زمین معبر است
و نه مقر!
سیدمان/آغازی بر یک پایان/ص 20
زمین مهبط است،نه خانه ی وصل
در این جا نور از نار می زاید
و بقا در فناست
و قرار در بی قراری
زمین معبر است
و نه مقر!
سیدمان/آغازی بر یک پایان/ص 20
من همه وظیفه ای که بر گردنم بود انجام دادم
گفتنی ها را تا جایی که میشد گفتم
گفتم ته این راه چه خبر است
گفتم به خودمان ظلم نکنیم
گفتم القلب حرم الله
گفتم حرم خدا جای قهر و فتنه و آشوب و رنجیدن نیست
گفتم این ره که تو میروی..
ولی نشنید
نمیشنود
شاید اگر من هم بودم نمیشنیدم
میترسم سرش یک طوری به سنگ بخورد و خرد شود که با هیچ گچ و باند و بخیه و عملی مثل قبل نشود
میترسم
و بدی اش اینجاست که فقط باید بنشینم و صبر پیش گیرم و دعا کنم خدا دور آن سنگ پارچه ای چیزی بپیچد که از شدت جراحت نمیرد
همین:)
در دفترچه تلفن گوشی اسم ریحانه را گذاشته ام "ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا" تا یادم بماند ریحانه همیشه خدا سرش شلوغ است و نباید از او توقع آنلاین بودن و درست حسابی جواب دادن داشت، چه برسد به قرار های بیرون رفتن و حرم و کافه و جلسات شعر و قس علی هذا، اسم شیخنا را گذاشته ام " خلیل من همه بت های آزری بشکست" که یادم بماند، شیخنا برای اینکه امروز شیخنا باشد به چقدر از دلخوشی های کوچک گذشته اش پشت کرده است، که یادم باشد برای بزرگ شدن باید هزینه داد، سختی کشید، حرف دیگران را به جان خرید و خیلی چیز ها را شکست و ریخت دور ، اسم سادات را گذاشته ام " و السلام علی من اتبع الهدی" که یادم بماند باید شبیه او هر روز و هر لحظه دنبال هدایت باشم، اسم فاطمه را گذاشته ام " الا ان حزب الله هم الغالبون" که هر وقت گرد و غبار یاس به دلم نشست با حرف هایش دلم را آرام کند، اسم سید را گذاشته ام " ماه کنعانی من" که یادم بماند سید ماه است، ماه کنعانی، میرود، می آید، حواست نباشد یکدفعه می اندازنش در چاه، میفرستندش زندان، اما آخرش آنقدر عزیز خداست که عزیز مصر ها میشود..
دنیای عجیبی ست دنیای اسم های گوشی من ...
دل تنگی احساس عجیبی است، در سطوح پایین دلتنگی فردِ دلتنگ شده ابتدا سعی میکند سر خودش را با کار های روزمره گرم کند تا دلتنگی اش را یادش برود، ولی سراغ هر کاری که میرود میبیند دلتنگی اش به حدی شدید است که به آن کار غلبه دارد ، یعنی او کسی نیست که دارد کتاب میخواند و کمی دلتنگ است، بلکه او دلتنگی ست که دارد کمی هم کتاب میخواند، دل تنگی ست که دارد کمی هم ظرف میشوید، حتی دلتنگی ست که خودش را به زور خوابانده...
بعد میبیند که ای بابا! آمدیم دلتنگی مان را فراموش کنیم نگو خودمان با این دل تنگی یکی شده ایم! دل تنگی با گوشت و پوست و خواب و نفس کشیدنمان عجین شده است،کم مانده وقت شام مادر از آشپزخانه صدایمان بزند"دلتنگی! شام حاضر است" یا وقت رد شدن از خیابان راننده تاکسی بی اعصاب سرش را از پنجره بیاورد بیرون و داد بزند "هااااااای حواست کجاست دلتنگی؟" یا مثلا وقت حرف زدن در تلگرام بالای صفحه گوشی همه دوستانش نوشته شود" دلتنگی ایز تایپینگ.." خیلی ها اینطور مواقع میروند توی فاز افسردگی، ساکت میشوند، بغض میکنند ، و کنج عزلت میگزینند، ولی بعد از چند روز میبینند اینطوری نمیشود.. قرار بود هم چرخ عاشقی شان بچرخد هم چرخ زندگی شان،اینطوری که دارد هیچ کدام نمیچرد،
نامبردگان تصمیم میگیرند دوباره به آغوش اجتماع برگردند و یک طوری با دلتنگی شان بسازد اما باز هم هر آدمی که از روبریشان رد میشود و هر پیامی از هر کسی در تلگرامشان می آید به این فکر میکنند که آه.. این همه آدم هست اما هیچ کس آنی نیست که باید باشد، آدم اول و دوم و دهم و چهلم را میشود تحمل کرد اما، از آدم صد به بالا فرد دلتنگ کم کم کلافه میشود! چرا؟
شنیده اید میگویند " دیده را فایده آن است که دلبر بیند" ؟
خب انصاف نیست که به دیده انقدر کار غیر مفید محول شود
اصلا گوش را هم فایده آن است که صدای دلبر را بشنود، دست را هم فایده آن است که دست های دلبر را بگیرد..زبان را فایده آن است که دلبر را صدا بزند..
در فراق این حجم از بی فایدگی در نهایت آدم را کلافه میکند
سلام دلبرجان!
میشود بیایی و باشی؟
من از بچگی آرزو داشتم فرد مفیدی از دنیا بروم ..
همه میگویند زائران کربلا برای این مریض میشوند که آنجا هوا سرد و گرم میشود و شرایط بهداشت خوب نیست،
اما من فکر میکنم که خب
جداشدن از یار تب و لرز و در بستر افتادن هم دارد..
خیلی بده آدم از پدر علمی که داره میخونه بدش بیاد؟
حتی اگه پدره خیلی چرند گفته باشه..؟
چقدر خوبه که زندگی واقعی مثل اینستاگرام اون قسمت فعالیت های اخیر فالووینگ ها رو نداره که هر کدوم از اطرافیانمون که خواستن برن ببینن ما کی رو دوس داریم یا به کی چی گفتیم!.نه؟
ای نور ما،
ای سور ما،
ای دولت منصور ما!
جوشی بنه در شور ما
تا می شود انگور ما..