قاره های مکشوف

درک این نکته برای ما از نونِ شب واجب تره که بدونیم ما فقط یه قسمتی از زندگی آدم های اطرافمون هستیم. از یه راننده تاکسی یا یه رهگذر گرفته تا کسی که قراره بیشتر عمرمون رو باش زندگی کنیم ، مثلا همسرمون!

هر کدوم از این اطرافیان نازنین ما به غیر از نسبتی که با ما دارند پیش از ما هم نسبت ها و وظایفی داشتند و بعد از ما هم نسبت ها و وظایفی خواهند داشت و همه فکر و ذکر و هم و غم شون ما نیستیم و وقتشون کاااملا برای ما نیست!

پس _به قول استاد ادیب_ مثل کریستف کلمب نباشیم که تا به یه جایی میرسیم فکر کنیم خودمون کشفش کردیم و از اول هم برای خودمون بوده و تا آخر هم برای خودمونه و آدم های قبلی اونجا هم انگار نه انگار! :)


انسان آزاده و مستقل آفریده شده تا بتونه از پس مسئولیت های فردی و اجتماعیش بر بیاد! آدم ها رو به هیچ بهانه ای تو زندان خودمون محبوس و محدود نکنیم!

ان شاء الله.. 

۳ نظر

nothing else

شاید دیگه لازم باشه یه اتاقک هایی در سطح شهر بذاریم که توش دوتا صندلی باشه که رو یکیش همیشه یه نفر با لبخند نشسته..

هر وقت نیاز داشتیم میرفتیم اونجا، شروع میکردیم حرف میزدیم، حرف میزدیم، حرف میزدیم، اون هم فقط میشنید و میگفت اوهوم! آره.. واقعا؟ درسته..

نه نصیحت میکرد، نه حرفای روانشناسانه تحویلمون میداد، نه چیزایی که میدونیم رو مثل همه مردم تو گوشمون میخوند، نه منبر میرفت نه هیچی!

فقط و فقط میشنیدمون!

گاهی تنها دوای درد آدما همینه که "بگن" و "شنیده بشن" .. نه چیز دیگه ای!

۲ نظر

ولی هر چی میگذره بالا نمیاره که راحت بشه!

روح پیچه یچیزی مثل دلپیچه ست که به جای محتویات معده آدم احساس میکنه که داره تمام غم و شادی و فکر و ذکر و حس و هیجانش رو بالا میاره :)

۳ نظر

🖐 :)

دیدید یه وقتایی از زمین و آسمون انقدر براتون میباره که دیگه نتونید نفس بکشید؟ 

اینجور مواقع آرامش خودتون رو حفظ کنید و برای دوربین مخفی های خدا که منتظر ثبت واکنشتون هستن دست تکون بدین :)

۱ نظر

کاش به رومون نیاری چقدر خراب کردیم :(

خدا کنه هیچ وقت امتحان درسی که خودش و استادش براتون محترمه و با هم رودربایستی دارین رو بد ننویسید ! 

انقدر که این حس خجالت کشیدن از اون استاد، به خاطر نمره ی بدتون حس تلخ و بدیه، خود اون نمره بده بد نیست! :(


پ.ن: آخدا.. روز قیامت با نمره های بدم و شرمندگیم جلوی چشم های تو چه کنم؟

۲ نظر

که ترس هست و با بودن ما گره خورده!

خدایا

یادم بنداز پست عاشقانه یا ابراز محبتانه یا شرح مبسوط خوشبختی و دلتنگی یا حتی مشکوک به اون نذارم تو اینستاگرامم !

حتی اگه ممکنه دل یک نفر بلرزه با دیدنش و گریه ش بگیره یا به هر دلیلی بهمش بریزه ..‌


:(


پ.ن: حالِ ما را خراب میخواهی؟ .. حالِ ما را خراب مخواه ...

۲ نظر

پشتِ پرچینِ سکوت

آدم ها تو روابط عاطفی‌ یا دوستانه یا خانوادگی شون گاهی به مرحله ی "به تو حاصلی ندارد، غمِ روزگار گفتن" میرسن!

این مرحله، مرحله ایه که آدم ها نگفتنِ اتفاقات روزمره، ناراحتی ها، فکر های منفی، دردها، غرغر ها و هر گونه شکوه و شکایت جسمی و روحی به طرفِ مقابلشون رو به گفتن ترجیح میدن!

که این خیلی مرحله ی بدیه، و میشه گفت اگه به دادش نرسیم فاتحه ی اون رابطه رو باید همونجا خوند. فلذا قدرِ دعواها و غرغر ها و ابراز ناراحتی های دوستاتون ، همسرتون و خانواده تون رو بدونید .. این یعنی اون آدما هنوز ترجیح میدن شما جزو کسانی باشید که به دادشون میرسه و مشکلشون رو حل میکنه .


پ.ن: به چشمِ تئوری پردازی های شب امتحانی نگاهش کنید نه چیزِ دیگه ! :)

۲ نظر

آنچه تو می‌پراکنی

میگفت یه وقتایی هست که اشتباهی کلی نمک یا ادویه میریزیم رو کابینت، بعد با دست میزنیم روشون که پخش بشن که به چشم نیان! 


پ.ن: تو اشتباهات و گند زدن های رفتاری مون هم دقیقا از همین شیوه استفاده میکنیم ! لکن حواسمون نیست که: جمع نمی‌شود دگر .. :)

۱ نظر

از تو به یک نشانه ...

خدایا! چرا از هر راهی که میرم سیستمم ارور میده؟ 

دارم خسته میشم از این درجا زدن ها

رفتن ها

و به نتیجه نرسیدن ها ..‌.



۱ نظر

خدایا ! ما رو از بند چهارچوب های اشتباهمون نجات بده!

از ایوان آینه که خارج شدم یه آقایی که با همسر و دخترشون رو به روی ایوان ایستاده بودن بهم گفتن: میشه از ما عکس بگیری؟ 

گفتم : بله حتما!

گوشی همسرشون رو گرفتم، پرسیدم میخواین کجا عکس بگیرید؟ حوض پیدا باشه یا ایوان؟ 

آقا گفتن که: فرقی نداره کجا پیدا باشه! فقط اون عبارتِ "مقام معظم رهبری" روی این پارچه پیدا نباشه .. خیلی هم جدی و با تاکید گفتن! منم گفتم باشه چشم و خنده م گرفت! 

حتی مجبور شدم یکم جا به جاشون کنم که عبارت "مقام معظم رهبری" تو عکس نباشه و حواسم بود نباشه ..


تو راه برگشت داشتم فکر میکردم من چقدر عوض شدم! اگه چند سال پیش این اتفاق برام میفتاد اصلا ازم بعید نبود که یه جواب یا طعنه ای به اون آقا بگم، یا اصلا به شدت غصه دار بشم و وقتی از حرم رفتم بزنم زیر گریه! چی شده بود که به جای این کارها سعی میکردم به تصمیم اون خانواده احترام بذارم و سعی کنم اجراییش کنم و ناراحت هم نشم؟ مگه خواسته شون خلاف و شرع و قانون و اخلاق بود؟ نه خب!


از اون طرف دیدم که تو کیفم دو تا کتاب از نشر پرتقاله! نشری که تا همین چند وقت پیش گارد شدیدی نسبت به کتاب هاش داشتم! احساس میکردم رسما دارن به نام کتاب تجارت میکنن و دخالت میکنن تو کار ناشران حرفه ای کتاب و کتاب هاشون آشغاله! 

اما به لطف دانش آموزهام چندتا کتاب خوب از پرتقال خوندم که دیدم نه واقعا اینطوری نیست :) و من الکی فرصت تجربه رو از خودم گرفته بودم! و خب کتاب کودکان و نوجوان کلا گرون هست، پرتقال هم در حد یک_ الی دو هزار تومن از کتاب های هم قطر در انتشارات های دیگه گرون تره گاهی! ولی واقعا طوری بچه ها رو کتابخون کرده که نشر افق و قدیانی با این همه پیشینه نتونستن این کارو کنن!


خلاصه اینکه خداروشکر از یه سری چهارچوب های بی دلیل ذهنم ناخودآگاه دست برداشتم! یعنی زمانه بهم عکسش رو ثابت کرد .. فک کنم با تعصباتمون که ربطی به شرع و اخلاق و انسانیت ندارن و فقط ساخته ی ذهن خودمون هستن انرژی خودمون رو تلف میکنیم. همین و همین! 


پ.ن: بنده پیرو ولایت فقیه هستما! نیاین بندازینم تو گونی الان :| امیدوارم منظور دقیقم رسیده باشه از قسمت اولش و سوء تفاهم نشه. و من الله التوفیق :)

۰ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان