راز

گفت: خانم این یه رازه!

و برام گفت و گفت و گفت..

 

و من فلاش بک زدم به عقب!

یه روز بهشون گفته بودم نامه به دخترتون بنویسید

از طرف مامانش برای خودش نامه نوشته بود که:

دخترم! من و بابا داریم از هم جدا میشیم و ازین حرفا!

بعد تهِ نامه ما می‌فهمیدیم مامانه شوخی کرده با دخترش و میخواسته بترسونتش که کمتر اذیتش کنه!

چقدر اون روز کیف کردیم از این خلاقیت و کلی تو کلاس خندیدیم با انشاش :)

نگو که در قالب انشای طنز ترس‌هاش رو نوشته بود.

کاش زودتر می‌دونستم خدا! کاش اون روز بهش نمی‌گفتم : خدا نکنه ازین نامه‌ها برات بیاد.. چرا نفهمیدم همون روز..

 

+ چقدر بچه‌دار شدن مسئولیت داره و سخت و ترسناکه. خدایا کمک کن به بچه‌هامون که هیچ وقت این فشار وحشتناک رو نکشن!

 

++ دعا کنیم این روزا براش راحت تر بگذره، روزای سختی پیش رو داره! خیلی.

خدا مامان بابا ها رو کمک کنه از پس این مسئولیت بر بیان

آمین.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان