امروز سومین روز از شروع امتحان هایم بود و من ششمین امتحانم را پشت سر گذاشتم. روحِ از هم گسسته ام را به زور کنارهم نگه داشته ام. فکر میکنم سالی یک الی دوبار روحم مثل آتشفشان میترکد، فکرها، احساسات و اعتقاداتم . همه چیز به هم میریزد.
بعد من ذره ذره هر تکه از خودم را از این طرف و آن طرف جمع میکنم و دوباره یک میمِ ریکاوری شده از خودم میسازم که معمولا از قبلی بهتر است. یک ورژن کارآمد تر.
حالا احساس میکنم همه جهان خلقت دست به دست هم داده اند که زودتر ریکاوری شوم، از خانم رهرو که بلافاصله بعد از پست امشب برایم ذکر و دعای رفع هم و غم فرستاد، تا آقای میم ، دوست هایم، خیلی ها هوایم را دارند، قبل از امتحان مامان ( مامانِ آقای میم) زنگ زد، برداشتم ، گفت دخترم رو به روی ضریح م. به امام رضا (ع) گفتم همیشه زحمت غم های من می افتد رویِ دوش شما. و گفتم میگویند پنجره فولادِ رضا براتِ کربلا میده . گفتم من در آخرین لحظات عتبات دانشجویی اسمم را وارد لیست کردم. گفتمم دستم از ضریحتان کوتاه است. دلم که هست. گفتم زیارت برای من الان یک احتیاج است، نه یک شوق. یک قرص تقویتی نیست که بودنش خوب باشد و نبودنش علی السویه، گفتم اگر نباشد می افتم، میمیرم. و فکر کردم اگر روز سی ام سایت را باز کنم و اسممان در نیامده باشد به سختی خواهم گریست، به سختی.
تلاش میکنم حالِ دوست هایم را خوب کنم. امروز انقدر مسخرگی در آوردم که آخرش خسته شدم. به خانه که میرسم و با تنهایی ام تنها میشوم باز بغض چنگ میزند به گلویم.
داشتم فکر میکردم آدم بعضی وقت ها چقدر الکی فکر میکند که بزرگ است و قوی، فکر میکند با رنجی که دارد کنار آمده. پذیرفته. اما وقتی قرار میگیرد رو به رویش، طوری که گرمای نفس هایش بخورد به صورتش باز پاهایش شروع میکند به لرزیدن و میفهمد هنوز رنجش را آنطور که باید نپذیرفته.
به هر حال من تصمیم را گرفتم. کتابی که شروع کرده ام را باید تمام کنم. باید بپرم توی دلش و رنج م را، همه ی همه اش را بغل کنم. و به همه دوست ها و آشناهایم بگویم ببینید : این رنجِ من است. رنجِ مقدسِ من! و خیلی ها که دردمند تر از من هستند. باید بنویسم. باید بپذیرم. حتی اگر هزار بار تکه تکه شوم. اگر هزاران قطره اشک بریزم.
پ.ن: روحم نیاز به التیام دارد. به اینکه هوایش را داشته باشند، دارم خودم را پرت میکنم وسط دریایی که نمیدانم میخواهد به کجا برسد. از خودم میپرسم آیا دیگر روزی خواهد رسید که با آرامش و بدون فکر مشغولی به فکرم استراحت بدهم؟
پ.ن۲: خدایا به من توانایی مواجهه با حقیقت های زندگی ام را بده.. بدونِ اینکه له شوم. :)
پ.ن۳: از اینکه دعایم میکنید صمیمانه ممنونم.
+ کاش یه چمن بود. یه چمنِ وسیع. و نسیم و زمان و ما!