من همیشه وقتی به "پدر همسر " فکر میکردم تصورم از پدر همسر یک انسان کاملا سنتی بود که خیلی کم حرف و درون گراست، رابطه مان فقط در حد سلام و احوال پرسی ست و من فقط وقت هایی صدایش را میشنوم که دارد با مهمان ها درباره کارش صحبت میکند، یا پسرش را درباره خانه و ماشین و کار و زندگی نصیحت میکند، پدر شوهر در ذهن من با یک کت و شلوارِ مثلِ خودش خاکستری همه جا ظاهر میشد، حتی صبح ها که بیدار میشد برود نان بخرد هم خیلی رسمی میرفت و می آمد و مادر باید همیشه حواسش به اتوی لباس های حاج آقا بود . فشار خونش هم بالا بود اما نمک دوست داشت و دائم از طعم غذای مادرشوهرم که به خاطر سلامتی اش کم نمک میپخت ایراد میگرفت. پایش درد میکرد و چند نوع قرص رنگارنگ داشت که باید با شام و ناهار و صبحانه میخورد. یک بار هم سابقه سکته در کارنامه اش داشت. با موبایلش هم مشکل داشت و بنظرش این ماسماسکِ کوفتی همیشه یک مرگش بود!
حالا اما پدر همسرم کاملا برعکس تصور ذهنی من است. یک انسان پر هیجان و پر انرژی و خوش کلام که میشود برای ته لهجه شیرینش مُرد! یادم نمیرود جلسه اول خواستگاری را که اگر پدر همسرم نبود باید به یکدیگر و سقف نگاه میکردیم، همه چیز خشک و ساکن میماند، پدر شوهر حالا برای من یک فرد خوش پوش با تیپ اسپرت است که صبح ها میرود ورزش، هر نان و غذایی را نمیخورد و ما سر سفره با ترس و لرز نمکدان را بر میداریم چون حواسش هست سالم باشیم ، تازه صبح ها و در ماشین سخنرانی های دکتر سروش گوش میدهد و با همسرم حرف های دکتر سروش را نقد و بررسی میکنند ، کتاب صوتی ملت عشق را چند بار شنیده و به عرفان شرقی ارادت دارد، در واتس اپ برایم کلی کلیپ باحال میفرستد، اولین بار برایم این آهنگ هوروش بند را فرستاد که میخواند " با انگشت همه نشون میدن منو! ماه پیشونی قلبمو ، خوب زدی و بردی!" ، ایشان با اپلیکشن وِیز تمام راه هایش را مییابد و به دیگران هم توصیه میکند که ضمن اداء جمله "مرگ بر اسرائیل" از این اپلیکشین پر کاربرد بهره بجویند. خدا را صد هزار مرتبه شکر بابا سالم است، سالم تر و پایه تر از ما.
هیچ وقت آن روزی را یادم نمیرود که بابا پیشنهاد سینما رفتن داد و همسرم شروع کرد به خواندن لیست فیلم های سینما، خواند و خواند تا رسید به یک فیلمِ خارجی به اسم "راهبه" و بعد که توضیحاتش را خواند فهمیدیم یک فیلم ترسناک است، تا اسم ژانر وحشت را خواند ، مامان و بابا با خوشحالی از جا پریدند و گفتند : آخ جون! بریم سرگذشت ندیمه ببینیم! فیلم ترسناک! هوراااا! :))))
و خدا میداند با چه اشتیاقی حاضر شدند تا برویم چنین فیلم هولناکی را ببینیم !
امشب که کلیپ های بابا را در واتس اپ نگاه میکردم داشتم به این فکر میکردم که زندگی چقدر عجیب و غیر قابل پیش بینی است! و چه خدای هیجان انگیزی داریم ما :)
پ.ن: درباره مادر همسرم اینجا نمینویسم، چون مامان خودش گفته که دارایی ها و خوشبختی هایتان را در فضای مجازی جار نزنید و مامان خودش از بزرگترین دارایی ها و خوشبختی هایِ من است! یک "مامان" به معنای واقعی کلمه! الحمدلله!
پ.ن۲: به فرزندانم حسودی میکنم به خاطر داشتن چنین مادربزرگ و پدربزرگ باحال و متفاوتی! فکر میکنم بعید نیست روزی برسد که به ما بگویند: با شما رندگی کیف نمیده! ما میخوایم بریم با مامان بزرگ و بابا بزرگمون زندگی کنیم! اونا باحال تر از شمان :| :))
پ.ن۳: فقط فکر میکنم ویژگی مشترک "همه پدر شوهر های دنیا" این باشد که به طرزِ حسادت برانگیزی روی کارشان وقت میگذارند و به آن توجه دارند! خیلی .. یعنی کار میشود به مثابه هوو ! هر چند به کارشان هم به خاطر فراهم کردن رفاه و آسایش خانواده مشغولند اما خب! دو دقیقه آمده ایم خودتان را ببینیم :'(
_ از همین تریبون از همسرم خواهش میکنم که هیچ وقت پدر شوهر نشود! چون من میترسم اگر پدر شوهر شود کارش را خیلی دوست داشته باشد، آن وقت من از حسادت آب میشوم! _
پ.ن۴: و نهایتا الحمدلله! :)