دیدبانی در دامنه

یکی از نگرانی های مادرانه ام برای تو این است که چطور یادت بدهم آدم ها را بشناسی! ساعت ها به این فکر میکنم و بین کتاب ها پرسه میزنم و کلمات را بالا و پایین میکنم که ببینم برای شناساندن هر شخصی به تو باید چه تدبیری را به کار ببندم؟ اگر قرار است برایت بگویم، باید دستت را بگیرم و کجا ببرم و بگویم؟ در کدام کافه یا گلزار یا مسجد یا موزه؟ اگر قرار است حرفی نزنم با چه فیلم یا کتابی آن آدم را پیش چشمانت به نمایش بیاورم؟
همه ی اینها ساعت ها فکر میبرد و الحق و الانصاف ارزشش را هم دارد.
آخر میدانی مادر؟ شناختن آدم ها از آن چیزهایی ست که ارتباط مستقیمی با قد کشیدن روحِ تو دارد و اگر نتوانی درست آدم ها را بشناسی همیشه ی خدا کوتولوی من خواهی ماند.
آخ! تازه فکر کن اشتباه کنم و آدم های خیلی مهم را خیلی بد برایت معرفی کنم، آنطور که حق مطلب ادا نشود! این میشود فاجعه! چرا که بد شناساندن یک آدم مهم خیلی بدتر از نشناساندش است.
 اینجاست که نگرانی ام می‌شود دو بخش! بخش اول نگرانی ام برای آدم هایی ست که فاصله شان از تو بسیار است. مثلا سلمان فارسی، سلطان سخن سعدی، مولوی، امام خمینی، شهید مطهری و همه علما و عرفا و شعرا و دانشمندانی که با آن ها نفس نکشیده ای!
اما ترس دومم از ترس اولم سهمگین تر است . من از اینکه نتوانم آدم های اطرافت را درست ببینی و بشناسی خیلی خیلی میترسم. همین چند روز پیش در دامنه کوهی دنبال کوه می‌گشتم، از پدرت پرسیدم پس خودِ کوه کجاست؟ گفتند : از بس به آن نزدیکیم نمی‌توانیم ببینیمش!
دخترکم! قصه همین است که بابا گفت! بعضی چیزها را فقط و فقط به خاطر اینکه زیادی به آن نزدیکیم. 
نگرانی من برای تو بیشتر از آنکه شناخت امام موسی صدر و چمران و امام خمینی باشد، نگرانی برای شناختن پدرت است، کسی که از وقتی چشم باز میکنی احتمالا جزو ده نفر اولی ست که می‌بینیشان و بعد از من احتمالا بیشترین ساعات عمرت را با بابا بگذرانی! این یعنی دقیقا روی دامنه! حتی قدری بالاتر از دامنه.. در نزدیکی های قله!
دخترم هدی!
قله های دور را نشانت خواهم داد، تمام سعیم را میکنم که خوب هم نشانت دهم ، آنقدر که خودت با اشتیاق به سمتش بروی یا دست در دست هم دوان دوان برویم! اما نمیدانم چطور زمانی که در گردنه های سخت یک قله ی با شکوه هستی چطور می‌توانی زیبایی هایش را درک کنی؟ مثلا اگر یک جایی با قله ات به اختلاف نظر خوردی! لج‌ دخترانه ات را در آورد یا چون خیلی کوچولو بودی از درکش عاجز بودی، چطور می‌توانم چشمت را از سنگریزه ها و خارهای کوچک بردارم و به بلندای خیره کننده قله بدوزم؟
کوهِ کوچولوی من! :)
بیا به کوه هایی که روی دامنه هایش قدم میگذاری بیشتر نگاه کن .. شاید از تمامِ قله های حیرت انگیزی که از دور برایت خودنمایی میکنند دیدنی تر باشند!

چ جذاب تر ک حالا به نامه های هدی "پدرت" هم اضافه شده :)))))
و اینکه قطعا نامه هاشو تو یه دفتر مینویسید که بدی دستش دیگه اره؟؟

("الحمد لله... حمدا کثیرا...")

الحمدلله :))


نه راستش تا حالا ننوشتم ! چون هر کدوم رو باید تو یه سن خاصی بدم دستش! ولی حتما حتما باید همه شون رو یجایی ذخیره کنم . ترجیحا چاپ شده!

ترجیحا دست نویس و نقاشی دار حتی :)
ببین مثلا علاوه بر اونی ک همش توشه، چندتا دفتر داشته باش مثلا با عنوان: برای هدای ۱۰ ساله یا مثلا برای هدی در ۱۵ سالگی:)))

کاش من میتونستم همه ایده های ردّی مو بگم تو انجامش بدی😂😂😂

چه خاله ی با حوصله ای :)))

اون دفتر ها رو ان شاء الله در زمان حیاتش سال به سال درست میکنم و نامه ها رو انتقال میدم اونجا!

کاش اونقدر وقت و حوصله و ذوق داشته باشم اون موقع ☺👵

سلام
چه نامه زیبایی
لذت بردم از خوندنش
انشالله هدف قدرتمندی که برای دخترتون دارید به خوبی محقق بشه
نشان دادن قله های دور
عالیه

برای شما و دختر گلتون آرزوی موفقیت می کنم

سلام


سلامت باشین

ان شاء الله

ممنونم ☺

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان