لالایی

شیشه رفت تو دستش، عمیقا دستش برید، همون لحظه دعا کرد که خدایا عصبِ دستم آسیبی ندیده باشه! من قراره مادر بشم.. چندین سال باید بچه م رو بغل کنم! 
همون وسط یادش افتاد یه مادری بود که شش ماه بیشتر نتونسته بود بچه ش رو بغل کنه و زد زیر گریه .. نه از درد دستش .. 

لا یوم کیومک یا اباعبدلله (ع)




پ.ن: اینو تو راه بیمارستان گوش میداد و اشک می‌ریخت!
دیشب رفت بیمارستان دکتر دستش رو بخیه زد و گفت به عصب ها آسیبی نرسیده  دوستشم پیشش بود خیلی هواشو داشت ولی اونجا یاد زینب س افتاد که تنها بود وسط بیابونِ‌خشک و بی‌آب و گفت مارایت الا جمیلا 😢


دورش بگردم :(
که انقدر قشنگ به همه چیز نگاه میکنه ...

#روضه‌های_زیسته

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان