هذیان های نیمه شب

گاهی به این فکر میکنم که او تا کجا خواهد بود؟ خدا قصدش از این که او را بیاورد و نشان زندگی ام بدهد چه بود؟ خدا میخواست دل بستن را یادم بدهد یا دل نبستن یا دل کندن؟ یا اصلا شاید فقط میخواست ببینم و از نزدیک احساس کنم این فقط زندگی من نیست که اینطور پیچ و تاب بر میدارد.. 

خدا شاید فقط به خاطر یک کلمه، شاید فقط به خاطر یک جمله، شاید فقط به خاطرِ افتادن یک اتفاق ، شنیدن یک خاطره یا درک کردن عمیق یک مسئله دنیا ما را کشانده است به این نقطه.

حال آنکه نمیدانم کدام حرف؟ کدام دقیقه؟ کدام اتفاق؟ کدام مسئله؟

برای فهمیدنش زود است شاید.. نه؟ ولی خدایا قول بده بگویی دقیقا کجایش مد نظر حضرتت بود بیشتر..

خوف و رجای عجیبی دارد این پائیز، گاهی احساس میکنم در امن ترین جایی که در دنیا هست قرار دارم، گاهی فکر میکنم لبه ی پرتگاهی هستم که اگر نفس بکشم با سر پرت میشوم در اعماق دره. خوف و رجای عجیبی دارد این پائیز. سرد است اتاق و بیرون سرد تر. در ذهنم لشگر سوالات از سر و کول هم بالا میروند. من خسته ام اما از پای افتاده نه. نگاه کن قشنگی اش شاید به همین ها باشد. چه میبافم بر هم؟ در هم درهم.. تا کجایش را بی خیال،  "در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست... " . خیر توست اینها! خیر تو! تا هر کجا اصلا. تا همین امشب اصلا. 

چشم هایت را باز کن که یاد بگیری و بزرگ شوی . هدف اول و آخرش همین است، مگر نه مثل بقیه بودن و این روند طی کردن ها را که همه بلدند. در طریقت هر چه پیش رویت آمد چشم هایت را باز کن ببین قضیه دقیقا از چه قرار است. دیگر هم بخواب.  معلوم نیست دو خط دیگر چه بر هم ببافی، شبت به خیر، غمت نیز. :)


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان