خدایِ جابر :)

وسط دانشگاه رفتم مدرسه بازارچه ی خیریه بچه هام! خداروشکر که دیدمشون مگر نه تا چهارشنبه از دلتنگی افسرده میشدم!

بعد بدو بدو برگشتم دانشگاه، دیدم کارت دانشجوییم رو جا گذاشتم، برای غذا گرفتن باید میرفتم پیش یه مسئولی فیش میگرفتم برای ناهار.

انقدر این انسان بزرگوار و محترم و زود کار راه انداز بودن که دلم میخواد بازم کارتمو جا بذارم! این از جبران بد رفتاری مسئول صبح :)

بعدش اومدم نشستم نهارم رو بخورم، کلاسم شروع شده بود، یه خانوم مهربونی نشست رو به روم ، گفت ناهارای دانشگاه خوبه؟ گفتم قابل خوردنه! بخورید ببینید.. خیلی شادمان گفت من منتظرم همسرم بیاد با هم ناهار بخوریم ! ( یطوری خوشحال بودن انگار میخواستن جوجه کبابی که خودشون رو آتیش تو جنگل درست کردن بخورن! ☺) البته ناهار جوجه کباب نبودا!

.. گفتم منم کلاسم شروع شده دیگه باید برم نمیتونم بخورم . گفت نههه بشین بخور! میخوای برم برات آب بیارم با ناهارت بخوری؟ (باز یطوری گفت فکر کردم میخواد برام دوغ آبعلی بیاره با جوجه کباب جنگلیمون بخوریم ☺) 

و واقعا داشت میرفت آب رو بیاره! دیگه گفتم نههه‌... ممنون !

قشنگ خدا گذاشته بودش سر راهم حالم خوب بشه .. :)

من عمیقا معتقدم آدم باید تا جایی که راه داره نیکی کنه و در دجله بندازه! الان امیدوارم و مطمئنم خدا در بیابانش دهد باز .. همین آبی رو که برام نیاورد رو..

میخواستم بگم همه بنده های خدا هم خنگ نیستن، بعضیاشون خیلی خوبن.. قشنگ خلیفه الله روی زمینن .. خدا حفظ و زیادشون کنه! 


پ.ن: ما سال کنکور دو تا عادت غذایی خوب پیدا کردیم، یکی اینکه تمرین کردیم وسط غذا آب و مایعات نخوریم اصلا (قبلا یکی از لذت های زندگی برای من آب خوردن های مداوم وسط غذا بود!) ..  و اینکه قبل و بعد از غذا یه ذره نمک بخوریم که بعدا درباره ی اثر این هم میگم  . 

خدایا حالا همشون هم نه ! :) 

اینا رو حفظ کن!😅

الهی آمین!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان