خب.. اندکی تجربیات امروزم رو ثبت کنم.. ان شاء الله یه روزی و یه جایی به دردم میخوره!
یک.
یه کتاب از یکی از بچه ها امانت گرفته بودم برای خوندن، وقتی اومدم سراغش که بقیه ش رو بخونم دیدم یه لکه رنگی افتاده روی دو تا از صفحاتش! من واقعا با کتاب ها مثل یه شیء مقدس رفتار میکنم و اگه امانتم باشه دیگه مثل یه شیء مقدس تر! خلاصه که هی فکر کردم چه کار کنم، تصمیم گرفتم یکی براش بخرم! هر چند میدونستم انقدر خانومه که من الان کتابش رو ورق ورق هم تحویلش بدم میگه خانوم فدای سرتون! این یه لکه کوچولو که دیگه چیزی نیست!
ولی احساس کردم من وظیفه دارم رسم امانتداری رو خیلی عملی نشونشون بدم! اگه من کتاب رو با یه لک پس بدم، بقیه شون یاد میگیرن با شیش تا لک پس بدن و عین خیالشون نباشه!
خلاصه کلی پول دادم و چاپ جدید کتابه رو خریدم!
امروز دو تا کتاب رو بردم مدرسه و بعد از کلاس صداش زدم دم در.. براش ماجرا رو شرح دادم و گفتم ببین من مراقب کتابت بودم و نمیدونم لکه از کجا افتاد روش با این حال گفتم برم کتاب رو برات بگیرم که همونطور که امانت گرفتم پس بدم! در همین حین باقی فوضولک های من هم دورمون رو گرفتن که ببینن چه خبره! بعد کتاب لکه دار رو گرفته بودن و در به در دنبال لکه میگشتن که ببینن چه شکلیه که رفتم کتاب جدید گرفتم! فکر کنم پنج دقیقه بعد لکه کمرنگ رو پیدا کردن و دیدن.. شاگردم هی سرخ و سفید میشد میگفت خانوم منو خجالت دادین..این چه کاری بود کردین، حالا ایرادی نداشت.. مگه من تو ذهنتون چقدر وحشتناکم ( این اصطلاحش مث خودم بود! چه جالب) که فکر کردید اگه این لکه رو ببینم ناراحت میشم که رفتید کتابو گرفتین دوباره!
خلاصه شاگردم رفت تو کلاس ولی بقیه فوضولک ها نرفتن، یه فوضولک که بهش کتاب امانت داده بودم و همدن روز برام پس آورده بود اومد گفت: خانوم ما کتابتون رو خوب نگه داشتیم؟ اگه خراب شده بریم براتون بخریم :))
یکی دیگه (همون حق به جانب عزیزِ من) گفت: از منم کتاب امانت بگیرید رنگیش کنید بعد من بهتون میگم به جاش برام چه کتابی بخرید! :| :)
خلاصه فکر کنم یکم اثر تربیتی عملی داشت کارم! ایشالا داشته باشه !
تازه هشتما هم افتادن تو فکر کتابخونه زدن، مثل هفتما! و انگار میخوان یه کتابخونه خفن با چوب و کنف درست کنن که اسمش کتابخونه معلقه! منتظر همچین حرکتی از هشتما هم بودم البته..
ولی اگه نهما تا آخر سال همچین اقدامی کنن هنره و من جشن پیروزی خواهم گرفت اون روز !
تیچر (معلم زبان) هم امروز تو دفتر بهم گفتن: خانوم میم! شما با این کارتون (پیشنهاد کتابخونه به هفتما) منو بعد از چندین سال کتابخون کردین دوباره! ممنونم! :)))
من یه پیشنهاد ساده دادم و رد شدم! یدفه چه خوب شد.. شکر خدا! الان کتابخونشون نزدیک صد تا کتاب داره و دارن جا کم میارن!
خدایا گفتم که تو باقیات الصالحات لطفا این ها رو هم مد نظر قرار بدید لطفا.. مرسی!
دو.
امروز اولین املاشون رو گرفتم، با یه شیوه متفاوت که میتونید نمونه ش رو در فایل زیر ببینید!
جالبه که بگم "بزاره" رو فقط سه نفرشون درست تشخیص دادن و من دستم فلج شد از بس با ده ها بیان مختلف دارم براشون فرق گذاشتن و گزاشتن رو توضیح میدم تو برگه ها :)
ولی امتحان چه موقعیت عظیم و خوبیه برای یاد دادن شخصی به بچه ها! دقیقا آدم دستش میاد کی کجای کارش میلنگه و همون رو براش توضیح میده.. یا اصلا میفهمه کجا رو انقدر مزخرف گفته که هیچ کس نفهمیده! حالا البته این املا بود! ولی بازم.. خیلی ظرفیت خوبیه امتحان.. خیلی!
جمله هایی که میشه اول و آخرش نوشت، کنار نمره نوشت، کنار درست ها نوشت و کلا !
ما قدر امتحان رو نمیدونستیم از بس ازمون امتحانای منفور گرفتن..