رساله ای در باب هستی و نیستی پدیده های چشم و نظر و آه :))

امروز بعد از اینکه تو مدرسه انثدر بد خوردم زمین و تازه دردهاش داره خودش رو نشون میده.. کلا احساس میکردم عالم هستی میخواد یه بلایی سرم بیاره که دارم با دعا و آیت الکرسی از خودم دورش میکنم.. 

مثلا در کلاس رو که اومدم ببینم دستم یه طور بدی پیچ خورد، یا مثلا تاکسی ای که سوار شدم راننده میگفت داره از شدت خواب چرتش میگیره و معذرت خواهی کرد و پیاده شد و رفت آب ریخت رو سر و کله ش.. و من واقعا دلم میخواست پیاده بشم از ماشینش!

بعد دیگه احساس کردم دعاهای خودم کافی نیست، به مادرم پیام دادم که برام دعا کنه، اگه بلایی داره دور و برم میپلکه دور بشه.. 

حالا اومدم خونه و مامان میگن که: هی بهت میگم انقدر به ملت نگو که معلم شدی .. و انقدرم هر بار با تیپ و قیافه جدید نرو مدرسه.. مردم چشم میزنن.. :|

خب مدرسه که.. واقعا آدم باید خوب بره! مخصوصا مدرسه دخترونه و مخصوصا تر قشر نوجوان.. که بعدا درباره پوشش در مدرسه مینویسم! ضمنا بچه های ما واقعا قشر متوسط به بالای شهر حساب میشن و قطعا من برم جهادی این مدلی نمیپوشم چون حسرت میخورن! و خب از معلمی گفتن.. جدی نمیتونم وقتی میگن چه خبر؟ نگم معلم شدم! چون به نظرم مهم ترین و خوشحال کننده ترین خبر این روزامه..

وای.. یکی از پدیده هایی که هیچ فهم و درکی ازش ندارم و برای همین قبولش هم نکردم همین چشم زدنه! یعنی چی مردم چشم میزنن؟ یعنی مثلا میگن " این معلم شده تو سن کم یا این با لباسای متنوع میاد مدرسه " بعد این افکار باعث میشه من یه بلایی سرم بیاد؟ نمیدونم ولی اصلا با منطق من و گزاره های دینیم که به عدل خدا مربوط میشه جور در نمیاد! ینی خدا یه سیستمی تعبیه کرده که نگاه مردم به تو و موقعیت تو مثل تیری از تیرهای شیطان بهت اصابت میکنه و بیچاره میشی؟ :/ برام قابل هضم نیست..

از اون طرف ولی به تاثیر "آه" یا "حسرت" انسان ها تو زندگیم خیلی معتقدم، خیلی خیلی! مثلا حواسم رو سعی میکنم جمع کنم که اگه چیزی داشتم که مثلا خیلی خاص بود یا به یه موقعیتی رسیدم که دیگران نمیتونن یا به سختی میتونن بهش برسن جارش نزنم، که کسی احساس کمبود و حسرت نکنه تو زندگیش و "آه" نکشه.. 

چون خدا روی آهِ بنده هاش حساسه خیلی خیلی.. 

[ یه بخشی بود تو کتابِ منِ او، که مریم حاج فتاح اینا میره برای دخترای مدرسه لیسک میخره و جلوی مغازه محلشون که فکر کنم اسمش دریانی بود بینشون پخش میکنه و دل مغازه دارشون میشکنه و آه میکشه.. اونجا امیرخانی این آه رو یه طور قشنگی توصیف میکنه و میگه که رفت نشست روی سرتاسر خونه و ..  ] 

و من واقعا به نقشِ آه در ابعاد بسیار زیادی از زندگی بشر معتقدم! ولی چشم و نظر آخه؟ :| چرا نگاه حسودانه و منفی یک آدم باید زندگیمون رو دچار آسیب کنه؟ یا اینکه اصلا ما سبکمون رو به خاطر اینکه مبادا ملت چشم بزنن تغییر بدیم :/ یکمم حس میکنم بی احترامی و نگاه منفی و سوء ظن داشتن به انسان ها حساب نمیشه؟


به هر جهت میخواستم بگم من که معلم نیستم ملت بزرگوار! :|


+ ولی صدقه و به خصوص" مداومت" بر صدقه مادی و معنوی خیلی خوب و مهمه.. خیلی! 


یه نکته خیلی جزئی در خلال فرمایشاتتون ... 
اصلا آدم واسه شاگرداش تیپ نزنه واسه کی تیپ بزنه؟😎 والا

واقعا! :)


گرچه "بی خبران حیرانند" در این ماجرا و باورشون نمیشه داریم میریم مدرسه پیشِ شاگردامون :| :))
منم اگه معلم نبودم چه بسا برام قابل توجیه نبود!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان