سلام آقای فامیلِ دور، که امروز ختمتون بود!
چه ختم عجیبی داشتید.. فامیل انگار همدیگه رو بعد از یه مدت خیلی طولانی دیده بودن، هر کی من رو میدید چشماش برق میزد و با خوشحالی حال و احوال میکرد، کلا فضا فضای تجدید دیدار و حال و احوال بود انگار، نه ختم!
سر سفره ملت میگفتن غذای نمک کمه و گفتن نمک بیارن و خب من فکر میکردم اگه جای صاحب عزا بودم میزدم تو سرشون! حالا وسط ختم انقدر شوری غذا مهمه؟ به طعم کافور فکر کنیم یکم بهتر نیست تو اینجور مراسما؟
من چند قاشق بیشتر نتونستم بخورم .. از توی راه یه حالت مغمومی داشتم.. من تو ختم آدما همیشه از رویکرد "جانشین سازی" استفاده میکنم، خودمو میذارم جای کسی که فوت کرده، و فکر میکنم مراسم منه! فلذا دیده شده بعضا طوری اشک میریزم که به عنوان صاحب عزا بهم تسلیت میگن! جالبه ختم خودت رو به خودت تسلیت بگن، نه؟
داشتم میگفتم.. خیلی از فضای ختمتون دلخور بودم، تنها کاری که از دستم بر اومد این بود که یه قرآن پیدا کنم و براتون سوره یس و واقعه بخونم.. خدا بیامرزتتون..
ولی داشتم فکر میکنم این همه سال مریض بودین شما، هیچ وقت همه فامیل جمع نشدیم دسته جمعی بیایم عیادتتون، حالا که فوت کردید دور هم جمع شدیم بعد قرن ها هم رو دیدیم و به خوش و بش پرداختیم! واقعا مسخره ست کارامون.. واقعا همه چیو داریم اشتباه اجرا میکنیم.. جا به جا شده زندگیمون!
ولی من واقعا تصمیم گرفتم بیشتر هوای زنده های فامیلمون رو داشته باشم.. واقعا! :(
خدا رحمتتون کنه.. ببخشید که تا به حال ندیدمتون و اولین دیدارمون بعد از رفتنتون بود! برام دعا کنید لطفا! ممنون.