جمعه ۳۰ شهریور ۹۷
امشب وقتی همه تو گلزار بالای سر شهیدشون بودن، امشب وقتی میگشتم و میدویم و از آدم ها خواهش میکردم جاشون رو جا به جا کنن تا شهیدمون رو پیدا کنم، امشب وقتی چادرم داشت با شمع ها میسوخت، امشب وقتی بالای سر شهید تنهامون رسیدم..
حالا که دو ساعتی هست آسمون قرمزه، که دو ساعتی هست سرم رو گذاشتم روی زمین و زل زدم به آسمون، که خاک چشمم رو ، دهنم رو، همه وجودم رو پر کرده.. که هوای بیابون شبا سرده، امشب سرد تر، که نمیتونم بایستم و برم پایین، که بغض گلوم رو گرفته، که هیچ محرمی اینجا نیست..
امان از دل زینب
همین.