میرود توی اتاق و در را محکم پشت سرش میبندد، زانوهایش را بغل میکند و شروع میکند به گریه کردن،هر چه صدایش میزنی جواب نمیدهد یا وولوم صدایش را بالاتر میبرد، برایش آب و غذا می آوری،میزند زیر سینی و همه چیز را کف اتاق پخش میکند،مهربانانه کنارش مینشینی،سرت را خم میکنی توی چشم هایش زل میزنی،دست میبری توی موهای هپلی و پریشانش،نوازشش میکنی،قربان صدقه اش میروی،میگویی بیا برویم بیرون،بیا برویم هر چه دوست داری برایت بگیرم،بیا برویم با هم قدم بزنیم،با هم نفس بکشیم، نمی آید، دستت را پس میزند، سرش را بر میگرداند، دست میگذارد روی گوشش که حرف هایت را نشنود، داد میزند که دست از سرم بردار..
دلِ من زیادی کودک و لجباز و نادان و ناسپاس است و تو بی اندازه بزرگوار و مهربان و صبوری حضرتِ دل بر..
+یَا رَبِّ! إِنَّکَ تَدْعُونِی فَأُوَلِّی عَنْکَ
پروردگارا!
تو مرا صدا میزنی و من از تو روی بر میگردانم
وَ تَتَحَبَّبُ إلَیَّ فَأَتَبَغَّضُ إلَیْکَ
روز به روز با من مهربان تر میشوی
و من با تو نامهربانی میکنم
وَ تَتَوَدَّدُ إلَیَّ فَلاَ أَقْبَلُ مِنْکَ
با من دوستی میکنی و من تو را پس میزنم
کَأَنَّ لِیَ التَّطَوُّل علیک
انگار که من بر سر تو منت دارم
فَلَمْ یَمْنَعْکَ ذَلِکَ مِنَ الرَّحْمَهِ لِی وَ الإِْحْسَانِ إلَیَّ وَ التَّفَضُّلِ عَلَیَّ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ
ولی با همه این کار ها تو آنقدر خوب و بزرگواری که مهربانی و بخششت را از من دریغ نمیکنی..
سنجاق شود به:
دعای افتتاح جان:)