من به حسادتم اعتراف میکنم،من دوست دارم تو شخصِ همیشه حاضر اکیپ ما بمانی، همیشه سنگ صبور،همیشه پایه،همیشه برای ما وقت دار، اما حالا که انگار شوخی شوخی قضیه دارد جدی میشود و میخواهی دنیای تجرد را بدرود بگوئی نمیدانم چرا ذوق دارم؟
شاید هنوز داغم و باورم نشده، شاید فکر میکنم همه چیز یک شوخی است،شاید هم ژست این آدم های صبور و متوکل را گرفته ام که هر بلایی سرشان بیاید لبخند میزنند و به زندگی شان ادامه میدهند!
البته به قول شاعر " بلا همیشه که بد نیست، راستی دیدی؟ / تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم "
ازدواج تو شاید آن بلای قشنگی باشد که نه فقط به سر من که به سرِ اکیپمان می آید، من مطمئنم بالشت زیر سر خیلی هایمان امشب از اشک خیس میشود، من مطئنم بچه ها در اوج ابراز ذوق و شوقشان در گروه ته گلویشان بغض بود.
حالا میدانم که آخرش با دو جین بچه هم همان آدم قبلی میمانی و از این بی جنبه ها نیستی که با یک شوهر کردن بالکل عوض بشوند اما بهر حال دلیل نمیشود به خوشبختی آن مردی که قرار است تا آخر عمر و حتی بیشتر ان شاء الله با هم باشید غبطه نخورم و با تصور اینکه بخواهد نازک تر از گل به تو بگوید از دستش عصبانی نشوم.
حالا اصلا همه این حرف ها را بیخیال
چی بپوشیم؟ :)