تو وبلاگ اونور (کوچش) دارم یه چیزایی مینویسم از رنجی که باهاش زندگی میکنیم :) نمیدونم ادامه ش خواهم داد یا نه، لکن اگه دوست داشتید بخونید.
تو وبلاگ اونور (کوچش) دارم یه چیزایی مینویسم از رنجی که باهاش زندگی میکنیم :) نمیدونم ادامه ش خواهم داد یا نه، لکن اگه دوست داشتید بخونید.
فک کنم همه مون داریم خل میشیم تو این خونه :)
#حتی_بیشتر
پ.ن: برامون دعا کنید لطفا
تو کلاس رانندگی مون ۹۰ درصد بچه کنکوری هایی بودن که از سر جلسه کنکور یه سره رفتن آموزشگاه برای اخذ گواهی نامه!
یه دوقلوی آقا هم داشتیم. یکیشون جلسات اخر با یکی از دخترهای کلاسمون شماره رد و بدل کردن و دوست شدن :))
و خب من هنوز برام سواله وقتی ردیف خانوم ها و آقایون جداست، اینا کی وقت کردن از هم خوششون بیاد؟ شاید آقاهه پشت سرش چشم داشته؟بعد این دختره از کجا فهمیده این قل رو ترجیح میده با اون قُل؟ نکنه اشتباهی شماره اون یکی رو گرفته باشه؟ نکنه اون داداشه خودشو جای این یکی جا بزنه؟
خلاصه خیلی نگرانم براشون.. میخواستم به دختره بگم حالا صبر کن شاید تو دانشگاه کیس های بهتری پیدا شد. چه عجله ایه حالا؟☺☺☺
یا ربِ الرحم ضعف بدنی
و رِقةَ جلدی
و دِقّةَ عظمی!
همین الان داداشم اومد یه جعبه دستش بود، بازش کرد پر از چیزای دخترونه! گفت به کسی نگو ولی دارم برا خانومم از الان کادو جمع میکنم ! اول قند تو دلم آب شد! بعد با خودم گفتم بابا مسخره تو به فکر نتایج کنکورت باش! بعد دیدم به اون دختره حسودیم شد بابا :/ داداش خودمه اصلا!
ولی انتقاد واقعا سم زندگی مشترکه! یه وقتایی حالت دارو پیدا میکنه که اونم باید در مواقعِ واقعا اضطراری و در حد نیاز استفاده بشه اونم با شیوه درستش! لکن ما مثل نقل و نبات مصرفش میکنیم .. و همینه که رابطه مون مسموم میشه!
چه اعجازی ست در جمله دوستت دارم که استخوان های شکسته روح آدم را به هم پیوند میزند؟
شاگردم برام کامنت گذاشته و یه جایی ش نوشته : معلمِ تکرار نشدنیِ ما!
خستگی ۲۱ سال زندگی از تنم در رفت :)))
و امشب از عجیب ترین شب های زندگی م بود، که یه بار قصه ش رو خواهم نوشت.
پ.ن: دعا کنیم همو :)