در خسته و خاکی و زشت ترین حالت ممکن رسیدیم، شهر داشت دوباره دندون هاش رو بهمون نشون میداد تا بگه فکر نکن میتونی از دست من فرار کنی، ناگهان ماشین پیچید و نگاهم افتاد به شما..
ای مهربون ترین پناه برای آدم های خسته و خاکی و روح شده..
+ کاش همینطوری که ماشین پیچید و شما رو دیدم ، میپیچید و گنبد برادرتون رو به روم بود.. از تمام پیچ هایی که شما بعد از اون نایستادید دلخورم.