ولی آب سرد کن ساده باشه بهتره!

دیشب خواب دیدم یکی از مخاطبای اینجا پیام دادن که : ببخشید! میخواستیم براتون یه آب سرد کن وقف کنیم روش بنویسیم "به لب های تشنه ات سلام الله" فقط فکر کردیم شاید اگه ازین بیوفامیلی‌ها باشه که هم آب گرم بده به خلق الله هم آبِ سرد بهتر باشه.. میخواستم بدونم نظر خودتون چیه؟

گفتم : ای بابا! شما چرا زحمت میکشید؟ گفتن: نه خواهش میکنم وظیفه ست به هر حال. گفتم: جسارتا حالا مگه من مُردم الان؟ گفتن: عه در جریان نیستید؟ بله ..‌ مُردید شما ...


پ.ن: خدا بیامرزتم... با این خوابام :))) نمیدونم گریه کنم یا بخندم براشون؟ :|


+ ولی مرگ بمون نزدیکه ها.. خیلی.. خیلی.. من از اون روزی که دیدم مردم زیر پست های مرحوم حسینِ سخای بیست و چند ساله کامنت میذارن : خدا بیامرزتت و این ها فهمیدم مرگ چقدر نزدیکه! چقدر تر حتی!

ولی برام کامنت های غیر کلیشه ای و بلند بذارید که اونجا بخونم حوصله م سر نره :)

پیشاپیش ممنون!

۰ نظر

به زیباییِ ماندنت فکر کن ..

امروز هم که بیدار شدم نگاه انداختم به حال دلم، دوباره خوب نبود، توقع داشتم بعد از عرفه خوب باشم، دیدم که نه.. مثل جهادی که توقع داشتم بعدش خوب باشم، که بازهم نبودم.

گفتم خودت باید به داد خودت برسی! و صبحانه نخورده شروع کردم به شستن ظرف ها که خوشحالی مادرم را ببینم که با خوشحالی اش حالم خوب شود، مثل همیشه که در آشپزخانه فکر هایم را منظم میکنم به این فکر کردم که نباید از هیچ کس توقع داشته باشم بیاید حالم را عوض کند، حتی نباید توقع داشته باشم حالم را بپرسند، اما نتوانسم به این فکر نکنم که هر بار حال بد دوستان و اطرافیانم را میدیدم سعی میکردم هر طوری که از دستم بر می آید حالشان را عوض کنم. با یک پیامک، با یک نامه، یک گلدان، یک بیرون رفتن، یا حتی رویکرد های من در آوردی ام که شاید هیچ وقت هم جواب نمیداد. من هیچ وقت وقت خوبی کردن ها فکر نکردم که یک روز جبران میکنند، فکر کردم که من در برابر حال آدم ها مسئولم، مسئولم که نگذارم انقدر بد بمانند، فکر کردم که انسان نیستم اگر حال بد کسی را ببینم و دست روی دست بگذارم.. اما دلم میخواست این را به دیگران هم یاد بدهم.. دلم میخواست این احساس مسئولیت را در وجودشان نهادینه کنم.. شاید روش من اشتباه بوده، شاید آن ها دارند حال آدم های دیگری را خوب میکنند، شاید فکر میکنند من هیچ وقت نباید حالم بد باشد و اصلا خدا مرا به شکل آدمی آفریده که حالش همیشه خوب است پس باید خوبی کند. :)

فکرهایم تمام نشده بود که دیدم دارم آخرین قابلمه را آب میکشم ، بعد به خودم یادآوری کردم که این هفته باید با یک گلدان بروم خانه فلانی بلکه یک کمی حالش را خوب کنم..


+ به قانون چراغ قوه معتقد بودم و هستم.. که میگه اگه میخواید دنیاتون روشن بشه، باید چراغ قوه رو بگیرید رو به رو ، نه اینکه نور رو بندازید تو چشم های خودتون که کور بشید ..  و احسن کما احسن الله علیک..


++ بعضی وقتا به سرم میزنه که برم.. که نباشم، یه مدت خیلی طولانی ببینم کسی هست که بیاد بگه: کجایی؟ بیا.. باش.. نرو.. بعد میبینم یکی دو نفر هستن که یه وضع وخیمی دارن که نمیتونم الان تنهاشون بذارم! و خداروشکر همیشه یکی دو_تا وخیم داریم .. D:


پ.ن: یه روز یاد میگیریم.. یه روز یاد میگیرن..


۱ نظر

سایه تون از سرمون کم بشه زودتر ..

پرزیدنت داره میگه : به احزاب پیشنهاد میکنم دو سال به خودشون مرخصی بدن! والا مام تابستونا میریم استراحت.. استراحت چیز خوبیه.. دو سال استراحت کنید اشکالی نداره!

اولا اینکه نمکدون! :)

دوم هم اینکه احزاب خودِ ماییم! خود این مردمن که هر چقدرم اختلاف نظر داشته باشن بازم هم دل و پشتیبان همن! خود این احزابن که بدون در نظر گرفتن فاز سیاسی منطقه نیروهای جهادی و خیریه هاشون با تمام وجود دارن کار میکنن تو جاهایی مثل کرمانشاه، اهواز، سیستان و بلوچستان و مشهد و هر جایی که از کم لطفی شما ویرونه مونده..

پیشنهاد میکنم شما و وزیر_ وزرای گرامیتون تشریف ببرید استراحت!


فرمودید : دشمن از وحدت ما میترسه.. بر طبل تفرقه نکوبیم!

بله .. همین هم هست! ولی بذارید براتون بگم این نا عدالتی شماست که باعث تفرقه و از هم پاشیدگی میشه.. میدونستید داعش داره از وضعیت بد بعضی مناطق سوء استفاده میکنه و با پشتیبانی مالی و شستشوی فکری یه سری مستضعف عضو میگیرن برا خودشون؟ میدونستید ما جایی اسکان داشتیم که توی همون شهر سی تا خانوار داعشی زندگی میکردن؟ میدونستید؟ میدونستید و باز هم با نیش باز رو به روی مردم از این نطق ها میکنید؟ چطور خوابتون میبره؟ 

خلاصه اینکه تفرقه افکن هم خودتونید.. نه مردم .. نه احزاب.. هر چقدر هم که روش و منش‌شون اشتباه باشه! ما بر هر طبلی هم بکوبیم حالیمون میشه که تو این وضعیت جای بر طبل شادانه کوبیدن نیست!


متنفرم ازتون! و برای خودم متاسفم که نتونستم مانع رای آوردنتون بشم!

و میخواستم اینا رو یه جایی بنویسم که یادم نره..


پ.ن: مشخصا تحلیل نیست و یه تخیله خشم سیاسیه و کاملا احساسی ، تحلیل نباید اینطور باشه..


۱ نظر

سخت است فراقِ تو برایِ همه ما

امسال وقت دعا چند نفر رو خیلی خیلی مفصل و سفارشی دعا کردم بعد گفتم همه مومنین و مومنات و اینا .. بعد رسیدم به خودم! هی خواستم بگم خدایا فلان قضیه و بهمان مورد و این و اون و اون یکی و اینطوری و اونطوری! دیدم زشته دیگه! رو کردم به گنبد گفتم: ما بد سلیقه ایم، تو حاجاتِ ما بخواه / ورنه گدا مطالبه آب و نان کند!
امیدوارم کلی حاجات خفن برامون خواسته باشن از خدا که به فکر خودمونم نمیرسه!

پ.ن: دلم نرگس میخواد.. نرگس و بارون و هوای خنک...
حقیقتش نرگس تنها گلیه که تا حالا حاضر شدم براش پول خرج کنم :)

+ هر سال میگم خب! سال دیگه دعا با صدای خود حضرت (عج) ان شاء الله.. و باز سالِ بعد ..
۰ نظر

فدای آن لب عطشانت


به لب های تشنه ات سلام الله
بنفسی انت یا اباعبدلله ...

هر وقت که مردم و خواستید برام یه کاری کنید و مثلا دلتون خواست یه آب سرد کن بذارید برا یه جایی که مردمِ تشنه زیادن، لطفا بگید یه نفر با خط خوش بیتِ بالا رو روش حک کنه..
اصلا و ابدا هم لازم نیست بنویسید به یاد مرحومه ی مغفوره فلان.. چه کاریه؟
۰ نظر

:) :(

گفت: امشب برام دعا کن دیگه بهم نگه خواهر!

۱ نظر

دیالوگ برتر هفته: خانوممون خودمم!

کلاس تموم شد، بچه ها رفتن، داشتم وسایلم رو جمع میکردم که مادرِ مدرسه با یه لیوان شربت اومد درِ کلاس! تا نگاهش بهم افتاد گفت: عه! خانومتون رفت؟ براش شربت آورده بودم ..


پ.ن: یکی از معایب یا جذابیت های فاصله سنی کم با دانش آموزاتون اینه که با خودشون اشتباه گرفته میشید! :| :)

۰ نظر

کاش یه تونل بزرگ داشتیم به اسم تونلِ جیغ و فریاد

گلوی آدما نیاز به جیغ و داد زدن داره، چشمای آدما نیاز به اشک ریختن داره، حتی دست آدما نیاز به کتک زدن داره، دندون هاشونم نیاز به گاز گرفتن، دل آدما علاوه بر شادی و مهربونی نیاز به غمگین بودن و خشمگین شدنم داره..
همه ی همه اینا به مقادیری لازمن، و خب این مقدار اگه در راه درستش خرج نشه قطعا در راه غلطش خرج میشه..
یعنی شما اگه هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا نزنید پا میشید میاید سر خانواده و دوست و رفیقتون میزنید! اگه اشکاتونو در خونه خدا نریزید برای یه سری اتفاق سخیف دنیایی میریزید، اگه کتکتون رو نزنید تو گوش دشمنان اسلام میزنید تو گوش دوستان اسلام، حتی اگه جیغ جیغتون رو یه جای مثل شهربازی خالی نکنید میاید سر خواهر و برادر و شوهر و بچه خالی میکنید!

پس یاد بگیریم همه ی هیجاناتمون رو درست به کار ببریم! یادمه حاج آقا عابدینی میگفتن که راز "اشداء علی الکفار رحماء بینهم" همینه.. و مومن باید شدت و رحمت رو با هم داشته باشه و اگه از قوه غضبیه ش در مبارزه با بدی ها استفاده نکنه یه جایی بین مومنین میزنه کارو خراب میکنه!

پ.ن: تو کشتی اژدر یه زن و شوهر رو به رومون بودن! یکم که کشتی اوج گرفت خانوم شروع کردن به جیغ زدن، مردک میله رو رها کرد دست گرفت رو دهن زنش میگفت جیغ نزن!
خب آخه ای انسان فاقد شعور! تو اگه خوشت نمیاد زنت جیغ بزنه _به هر دلیلی_ از اول سوارش نکن این وسیله رو! این چه حرکت سخیف و بی ادبانه و مسخره ایه؟
داشتم تعریف میکردم تو ماشین.. مادر و پدرم اصلا باورشون نمیشد! میگفتن حتما شوخی میکردن! ولی متاسفانه من میدیدم که جدی بود چقدر! و انقدر متاسف شدم که بازی کوفتم شد! ای خدای فریاد های در گلو مانده! ای خدای شعور بخش به بی شعوران..

۰ نظر

وین رازِ سر به مهر

اون لحظه ای که کاسه چشم هات پر از اشک میشه ولی تمام تلاشت رو میکنی که از چشمت جاری نشه و باید سرت رو با یه زاویه خاصی انقدر نگه داری که کم کم اشکات از چشمت تبخیر بشن :)

از لحظات سخت و عجیب این دو روز حیات دنیاست!

۱ نظر

خرده ریزهای روز اول

یک.

صبح مادر یادآوری کردن که امروز تولد قمری م هست! گفتم ای بابا! پس بعدا میتونم بگم در اولین روز ۲۱ سالگی به شغل انبیاء مبعوث شدم!

برام نوشتن: مواظب باش اگه بهت وحی نازل شد غش نکنی! حالا ظهر نیایی خونه یه کتاب دس بگیری بگی از طرف خدا اوردم! اخه تو آمادگی این کارارو داری!


عین پیامشونه ! فقط اون قسمتی که میگن : آخه تو آمادگی این کارا رو داری :))) احساس کردم مثلا چندین سال عضو باند مدعیان دروغین بودم :||


بعد همون موقع یه چیزی خریدم با کارتشون، فرمودن: حالا بذار بت وحی بشه بعد کارت مارو خالی کن! همین کارا رو میکنید مردم از دین زده میشن توالان بایدبگی ما اسئلکم من اجر....


آخه مادرِ من :)) اینکه وقتی یچیزی میگم تا تهش پایه ن! اینکه همون موقع یه آیه مرتبط به ذهنشون میرسه میگن! این خلاقیتشون.. چیزیه که غبطه خوردم همیشه بهش و البته خداروشاکر بودم براش!


دو.

داشتم میرفتم سر کلاس! رفیقم پیام داد: 


" بالاخره به یکی از بزرگترین آرزوهات رسیدی،

خوشحالم :)

یادمه اون اولا یبار * پرسید چی به ذوقتون میاره؟ گفتی فکر معلم شدن ِ نوجونا

گفتی گاهی حتی خوابشو میبینی و رویاشو تصور میکنی :)

دمِ خدا گرم که حواسش آنقدر به هوسای دلت و آرزوهات هست.

که از جایی که پیش بینی نمیکردی، تو سنی که فکرشم نمیکردی، وقتی هنوز هیچ مدرکی نداری به آرزوت رسیدی! "


چقدر این یادآورانه ها خوبه .. و چقدر تر لازمه.. آدم فراموشکاره.. وقتی میرسه به رویاش یادش میره چقدر دوستش داشته و براش فانتزی بوده! مثلا من اصلا یادم نبود این حرف رو حتی تو کلاس در جواب سوال استادمونم گفته باشم.. ولی انقدر برام مهم بوده که در جواب این سوال همچین چیزی گفتم!


سه.

ماحصل دو تا پیام بالا این بود که خیلی با ذوق و انرژی و حال بهتر وارد کلاس شدم.. و خب طول کشید تا بچه ها بیان! و سه تا هم بیشتر نبودن! خیلی جدی! خیلی خانوم! خیلی فهمیم! خیلی با رفتارای بزرگانه! این شد که همون اول فهمیدم یکم باید خودم رو جمع و جور تر کنم که نگن این چه رفتارای جلفیه این داره از خودش در میاره؟

مثلا اصلا و ابدا نمیشد مثل بچه های ابتدایی با شوق و ذوق بپری تو کلاس بگی : سلاااااام!  خیلی آدم وار و با یه لبخندِ خیلی کمرنگ باید سلام میکردی بهشون..

راستش توقع نداشتم انقدر سنگین رنگین باشن :| ولی بودن! و اگه بخوام راستش رو بگم اولش ترسیدم حرفام براشون جالب نباشه و بگن این بچه رو آوردن برا ما چی بگه؟ ولی خب.. خداروشکر.. خداروشکر.. بعد از گذشت یه تایمی دیدیم چققققدر حرف مشترک داریم و چقدر خوب زبون هم رو میفهمیم. آخر کلاس حس کردم تونستیم اون رابطه ای که باید در جلسه اول ایجاد بشه برقرار کنیم! امیدوارم بچه هام حس خوب من رو داشته باشن..


چهار.

کی فکرشو میکرد ۲۱ سال پیش که این طفل بی رمق پیچیده شده در پارچه که کاری جز گریه و زاری و خوردن و خوابیدن و .. بلد نبود درست در چنین روزی بخواد معلم بشه؟

میخوام بگم خدا خیلی از ما آینده نگر تره! خیلی بهتر میبینه چی به چیه و قراره چی به چی بشه! معلومه خب !

اینارو برا خودم مینویسم که پررنگ تر بشه برام.. و بعدا اگه یه روزی بخاطر یه اتفاق تلخ و بنظرم فاجعه ناراحت شدم، بیام به خودم بگم ببین! تو داری الانش رو میبینی! خدا بیست سال بعدشم دیده که اینطوری رقم زده ماجرا رو.. حتی به اینکه فانتزی هم بشه ماجرا فکر کرده! در این حد..


پنج.

یه نکته ای که کشف کردم تو بچه ها اینه که مثلا بچه های سوم و چهارم ابتدایی اگه کنار هم باشن شاید رفتاراشون انقدر متفاوت نباشه! شاید اصلا نشه تمایز زیادی بینشون دید! ولی تو سن نوجوانی واقعا هر پایه ای به شدت با پایه بعدی متفاوته! به شدت! یعنی هفتمیا کاملا معلومه از ابتدایی اومدن و نهمیا هم معلومه ارشدن و دارن وارد دبیرستان میشن.. و خب معلم متوسطه باید شبیه آفتاب پرستا هر زنگ بتونه به سرعت مدل و رفتار و منشش رو شبیه بچه های همون پایه کنه که کار سختیه و یکم کسب مهارت میخواد بنظرم! خدا کمک کنه..


شش.

برگشتم خونه و هنوز بهم وحی نشده :دی امیدوارم در کار مزخرف طرح درس نویسی یه عنایتی از آسمون نازل بشه به سمتم!

ولی! چند بار وسط حرف زدنمون یه چیزای جالبی نمیدونم از کجا از لایه های زیرین ذهنم به زبونم می اومد که باعث میشد بچه ها از فهمیدنش به وجد بیان یا بخندن یا کیف کنن! اون لحظه ها یه "خدایا دمت گرم" قشنگی از دلم میگذشت..

همه عالم محضر خداست! ولی کلاس به طرز مشهودی محضر خداست! معلم باید همش نگاهش به آسمون باشه و از خدا بخواد که نکنه یه کلمه حرف نامربوط بزنه، اونجاهایی که یدفه حرفا انگار تموم میشه و کلاس به یه سکوت لعنتی فرا میره معلم باید فورا از خدا بخواد یچیز جذاب بذاره تو فکرش تا کلاس از دست نرفته! معلم همش باید از خدا بخواد که مقام و محبتش رو نگه داره تو چشم بچه ها.. معلم باید خیلی از خدا بخواد نگاهشو از لحظه لحظه کلاسش برنداره..


هفت.

حالا نمیدونم فقط منم انقدر بعد از کلاس حس ضعف و گرسنگی بهم دست میده یا واقعا کلاس انقدر انرژی بر و گرسنه کننده ست؟

ولی یادمه بعضی معلمای خودمون سر کلاس یواشکی از تو کیفشون بادوم و پسته و شکلات در میوردن میخوردن! اون موقع خیلی حرکت منفوری بود به نظرم ! الان بهشون حق میدم! تازه بدتر از گرسنگی تشنگی شدیده! به اونایی که آبجوش میاوردن سر کلاس هم حق میدم ..


هشت.

حالم خوبه اگه بتونم حفظش کنم ! ولی جدا معلمی خیلی کار حال خوب کنیه..چون هم سر و کله زدن با موجودات پاک و خلاق و باحال خدا به تنهایی آدم رو سرحال میاره هم انقدر تاثیر گذاری در این شغل به عینه دیده میشه و بازده های کوتاه و بلند مدت جدی داره که اصلا احساس مفید بودن و امید به زندگی دور تا دور آدم رو احاطه میکنه! 

جا داره رویکردِ "تدریس درمانی" رو به ثبت برسونیم در روانشناسی! حتی گمانم اگه در خانه سالمندان هم اجرا بشه کلی اثرات مثبت داره! مثلا بگیم اهالی نازنینشون به یه عده گلدوزی و بافتی و شطرنج یا هر مهارتی جوونیشون داشتن یاد بدن!

احیانا اگه قضا و قدر خدا تغییر کرد و من کارم به خانه سالمندان کشید هم بچه هاتونو بیارید با هم تمرین خوندن و نوشتن کنیم! :)


فعلا همینا! با سپاس فراوان از امام هشتمِ خیلی خیلی مهربان ..

۱ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان