گوشه پلک چپ‌ت پرید؛ فکر نکن نفهمیدم شام کوکوی سیب‌زمینی با سس قارچ داشتین!

مامان گفت : فکر نکن دیشب نفهمیدم عینک زده بودی که نفهمم گریه کرده بودی. بگو چیشده؟!

 

فارغ از اینکه خدایا چرا حالم خوب نمیشه، کمبود آب بدن گرفتم از اشکای ممتدم ؛ چقدر مامانا باهوشن ای خدا!


     
۳ نظر

هر کس به طریقی دلِ ما می‌شکند.

بیگانه جدا

دوست جدا می‌شکند ...

 

+ خدایا! آیا این دردها و تحقیرها برای من کافی نبود که هنوز باید ادامه داشته باشه؟

علی کل حال شکر

۰ نظر

راز

گفت: خانم این یه رازه!

و برام گفت و گفت و گفت..

 

و من فلاش بک زدم به عقب!

یه روز بهشون گفته بودم نامه به دخترتون بنویسید

از طرف مامانش برای خودش نامه نوشته بود که:

دخترم! من و بابا داریم از هم جدا میشیم و ازین حرفا!

بعد تهِ نامه ما می‌فهمیدیم مامانه شوخی کرده با دخترش و میخواسته بترسونتش که کمتر اذیتش کنه!

چقدر اون روز کیف کردیم از این خلاقیت و کلی تو کلاس خندیدیم با انشاش :)

نگو که در قالب انشای طنز ترس‌هاش رو نوشته بود.

کاش زودتر می‌دونستم خدا! کاش اون روز بهش نمی‌گفتم : خدا نکنه ازین نامه‌ها برات بیاد.. چرا نفهمیدم همون روز..

 

+ چقدر بچه‌دار شدن مسئولیت داره و سخت و ترسناکه. خدایا کمک کن به بچه‌هامون که هیچ وقت این فشار وحشتناک رو نکشن!

 

++ دعا کنیم این روزا براش راحت تر بگذره، روزای سختی پیش رو داره! خیلی.

۱ نظر

خانوم میم را بیشتر بشناسید.

مامان از پشت در اتاقم گفت : پاشو آماده شو! زود!

گفتم: مگه قرار بود بیام؟

گفت: اگه نیای نه من نه تو! دیگه هیچ وقت برا تهران رفتنت پیش بابات واسطه نمی‌شم.

 

راستش با تمام سختیایی که می‌دونستم داره و اصلا حالشو نداشتم قصد کرده بودم برم اما "اجبار و تهدید" نهفته در این چند جمله باعث شد از تصمیمم برگردم و نرفتم.

شاه کلید راضی کردن من : دادنِ حق انتخاب و آزادی.

در غیر این صورت تبدیل به یه موجود لجباز و وحشتناک می‌شم که هیچ جوره نمیشه راضیش کرد. این خوب نیست اما اینجوریم!

۰ نظر

الهی شکرت

امروز جهازبرون زهره بود و پریشب هم فاطمه در یک لایو جشن عروسی مجازی گرفت و رفتن سر خونه زندگیشون. هر دوتاشون بعد از من ازدواج کردن و زودتر از من رفتن :) ولی بزا هر دوتاشون کلی اشک ریختم.. اشکِ شوق.. خداروشکر که رفتن، زود و خوب و قشنگ و آروم 💚😊

۰ نظر

شکستگی

از خودم می‌پرسم: یعنی می‌دانست این موضوع برای من چقدرِ چقدرِ چقدر مهم است و اینطور کرد؟

 

چه بد اگر نمی‌دانست و چه ناراحت کننده و تاسف‌بار اگر می‌دانست.

۰ نظر

:)

سلام

کسی اینجارو می‌خونه؟ :))

۲ نظر

دلم برات تنگ شده بود‌.

سلام وبلاگ قشنگم :)

 

هزار ساله ننوشتم اینجا انگار.

۲ نظر

کرمت رو شکر

ما رفتیم مشهد و برگشتیم .. و روزهایی که مثل یه خواب شیرین بود! 

۱ نظر

چقدر بزرگی.. چقدر عجیبی..

محبتای ما آدما اینجوریه که حجم عظیم محبتی که تو قلبمونه یدفه با دیدن یه کاری، یا فهمیدن یه موضوعی ممکنه همه ی همه‌ش تبدیل بشه به تنفر،

حتی ممکنه حجم تنفره بیشتر از محبت قبلیه باشه .. یعنی "حسنات" می‌شن "سیئات"

چقدر خدا عجیب غریبه که "سیئات" رو به "حسنات" تبدیل می‌کنه.. 

۱ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان