در انتظار حادثه

من قبل از ازدواج اینطوری بودم که هر چند وقت یکبار دچار بحرانِ روحی "خب که چی؟" میشدم! جهان برام از معنا تهی میشد. حوصله هیچ کاری رو نداشتم. انقدر بین سوالاتم دست و پا میزدم تا بالاخره یه راه نجاتی پیدا کنم.

الان غیر از یه دوره بحرانی اول ازدواج که الان که بهش می نگرم بسیار آشفته بودم و حق هم داشتم آشفته باشم ( چون برام کنار اومدن با این سبک زندگی جدید خیلی سخت بود، داده های جدید انقدر زیاد بود که نمیتونستم تحلیلشون کنم، چیزایی تازه داشت برام پررنگ میشد که احساس میکردم هیچ نسبتی باهاش ندارم، یکی اومده بود که میتونست تو وجودم سرک بکشه، یکی که تا میومدم به بودنش عادت کنم و خودمو باش تطبیق بدم باید از پیش هم میرفتیم، خلاصه که چه دورانی بود).. داشتم میگفتم که غیر از اون دوره دیگه بعد ازدواج به ازین بحرانا نخوردم. نمیدونم بخاطر اینه که سرم شلوغ تر تر شده یا اینکه همه سوالام جممممع شده و قراره یدفههه حمله کنه و عجیب بحران زده م کنه. راستش یکم نگرانم. چون تو دوران مجردی فقط خودم بودم و خودم. با هستی و چرایی هستی خودم مشکل داشتم، الان فکر کنم اگه دچار بحران بشم با معنای زندگی آقام میم هم دچار مشکل میشم. میگم این کیه؟ چی میگه؟ چی میخواد؟ اصلا چرا ازدواج کردی؟ چرا با این ازدواج کردی؟ و .. و من خودمو میذارم جای همسرم حس میکنم تعامل با یه من بحران زده خیلی سخته. آدم اصلا نمیدونه باید باش چکار کنه ولی خب خیلی اثر گذاره روی رابطه ها! هر چی نزدیک تر. اثرش بیشتر. حتی به این فکر افتادم که براش یه یادداشتی بنویسم تحت عنوان "چگونه با من بحران زده تعامل کنید" که دیدم واقعا قابل پیش بینی نیست.

چه ترسناکه خلاصه :) خدایا ما رو در بحران هامون حفظ بفرما.

 

پ.ن: آدم باید قبل ازینکه دچار بحران شه مسئله هاشو حل کمه. قبول دارم. اما یه سری مسائل هست تا قبل از ورود به بحران اصلا برا آدم مسئله نیست... نمیدونم چطور توضیح بدم؟ اصن یه وضعی!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان