هر دل که جا بماند، بی کربلا بماند، ابن السبیل دنیاست

محرم های پیش بیشتر حواسم بود، از روزها قبل از آمدنش، حواسم بود به دیدنی ها، شنیدنی ها، خواندنی ها، خوردنی ها. 

صبح که خبر رفتن مهدی شادمانی را شنیدم و رفتم متن هایش را خواندم نشستم و به حال خودم زار زدم، چقدر خدا دوستش داشت که انقدر طیب و طاهر شده بردش پیش خودش، چقدر نگاهش وسیع شده بود و چه خوب موقعی خودش را رساند به کاروان کسی که عاشقش بود.

به خودم آمدم و دیدم امسال یکدفعه چشم باز کرده ام و دیدم محرم شده، تا همین یک هفته قبلش اصلا از خودم راضی نبودم، از آنچه به گوش هایم خورده بود مخصوصا. از اینکه در برابرش سکوت کرده بودم و توجیه هایی که توی ذهنم بافته بودم برای سکوت بیشتر آزرده خاطرم.

راستش از روضه ی امشب یک کمی میترسم. میترسم بروم و بفهمم سنگ شده ام ، قلبم کبره بسته از بس هوایش را نداشتم. 

آمدم اینجا دعا کنم، چون دعای نوشتنی ام همیشه قوی تر از دعاهای گفتنی ام است.

آمدم بگویم حواسم پرت بود خدایا! ببخش! لطفا خیلی ببخش و پاکم کن. دیگر تکرار نمیشود. سعی میکنم نشود. تا شب عاشورا قلبم را جلا بده، نگذار از کاروان جا بمانم و حسرت این محرم همه عمر با من بماند‌.

 

فقط تیتر... 😔

خدایش بیامرزد...

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان