.. و کذلک ننجی المومنین!

دیشب پستای تولد یکی از بچه ها رو میخوندم و بغضم گرفته بود، چقدر نیاز داشتم یکی بهم بگه چقدر امسال بزرگ تر شدی، ممنون که اومدی، فدا سرت سختیا ، بازم بمون، تولدت مبارک :) 

ولی طبق چیزی که شناسنامه نوشته تا تولد من سه ماه و پنج روز مونده! لعنت به شناسنامه .. وقتی نمیفهمه تولد من همین موقع هاست، نمیفهمه این چند روز چقدر عجیب درد کشیدم، دردِ بد نه.. دردِ پیله دریدن، دردِ بزرگ شدن، درد تلاش برای نفس کشیدن، پیله ی من همین بود نه؟ بزرگ ترین چالشِ امسالم.. اول بهش میگفتم کربلای من همینه! آدما همیشه باید حس کنن وسط کربلای زندگیشونن.. ای صبحِ امید! یا اباعبدلله .. نمیدونم واقعا! دیشب با یکی بعد از مدت ها حرف زدم و بهم گفت واقعا داری متولد میشی ، همین روزا بهت تولدت رو تبریک میگم .. ولی لحظه های قبل تولد هم خیلی سخته.. دیشب با اشک خوابم برد .. اشک از فرداهایی که میدونم از امروزم سخت تره ، و لبخند برای اومدنِ روزهای بعد از سختی، روزهای تولد، روزهای یافتنِ حیاتی قشنگ تر و بزرگ تر و عمیق تر، اگر مومن باشم :)

الان که اینو خوندم حس تو رو داشتم وقتی شعر بیدل رو خوندی!
خنده ام نگرفت اما دلم خواست بگم؛ عه؟! :))
خب پیله در تعریف کن! بعد اینکه پیله رو دریدی چی شد ؟الان خوبی؟ خوش میگذره؟زندگی چطوره؟
به قول نظر دهندگان گرامی
انقد بده این ادیب ادبا نصفه حرف میزنن ):

من که هنوز ندریدم پیله م رو :)

هر وقت دریدم مینویسم چه مدلیه .. چه خبره.. 

شما که زودتر از ما پیله رو دریدی بگو .. ☺

ادیب و ادبا هم خودتونید بهار خانوم! ؛)

به نظر من که هر لحظه آدمی در حال دریدنه
هر لحظه
و هر لحظه اش هم قشنگه
ادیب و ادبا هم نیستم ولی خیلی دوست داشتم باشم💔😢

مولوی هم میگه :

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی‌ ست .. :)

کم ادیب نیستین شما ..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان