خانوم :)


من "خانوم" را زیاد شنیده ام، مثلا از زبان استادها یا هم کلاسی هایم، خانوم را میچسباندند پشت فامیلی ام و خطابم میکردند، خودم هم این کلمه را برای خودم زیاد نوشته ام، مثلا اینطرف و آنطرف در فضای مجازی با اسمِ خانومِ میم کامنت گذاشته ام، خانومِ میم را زیاد دوست دارم، احساس قرابت عجیبی بین ماست، بعدها احتمالا در روزگاری تبدیل میشوم به یک عروس "خانوم" که عاقد از او میپرسد : آیا وکیلم؟ ، بعد ها شاید اویی که دقیقا نمیدانیم کیست شبیه سوپرمن بیاید جلویم بایستد و بگوید: خانوم! بازم شام رو از جزغاله شدن نجات دادم! و من همانطور که کتاب در دستم را میبندم و به طرف آشپزخانه میدوم دلم برایش بسوزد که چنین " خانوم" سر به هوا یا سر به کتابی دارد.

میخواهم بگویم من زیاد در معرضِ این کلمه بوده ام، بعدها هم خواهم بود. اما این اولین بار است که وقتی این کلمه را میشنوم احساس میکنم شوق و خوشبختی شبیه ذرات کوچک پرشیطنتی در خونم جریان میگیرند.

خودشان نمیدانند، طبیعی است که ندانند، مگر خودم وقتی هم سن و سالشان بودم میدانستم اصلا؟ مگر میدانستم یک کلمه میتواند اینقدر روح و عشق و آبرو داشته باشد؟! دیروز برایشان از کلمات کمی گفته ام، بازهم برایشان از کلمات خواهم گفت؛

اما بعید میدانم تا آخرین روزی که قرار است معلمشان باشم برایشان بگویم چقدر هر لحظه مشتاق شنیدن این کلمه از زبانشان بودم؛ که روز اول وقتی با این لفظ صدایم نمیکردند چقدر ناراحت بودم .. که چکیده ی تمام لذت معلم بودن را انگار خدا جمع کرده است توی همین یک کلمه، مثلا شبیه کل قرآن که میگویند جمع شده در نقطه ی بسم اللهِ سوره ی حمد.


این همه آسمان ریسمان بافتم که بگویم به شاگردهایم بگویید با این اسم دعایم کنند، بگویند " خدایا! خانوم را ببخش! برای ما خانومِ خوبی بود" بگویید بگویند " خدایا از خانوم بگذرد، به خانوم آسان تر بگیر" . اگر خیلی مهربان بودند که من توقعش را ندارم بگویید در نماز شب اول دفن هم به جای "فلان ابن فلان" مرا توی ذهنشان بیاورند و بگویند " خانوم" ..

کلمات روح دارند، عزت و آبرو دارند، خدا روحشان را میبیند، خدا "خانوم" را که از زبانشان بشنود دلش به رحم می آید، راحت تر میگذرد.. "خانوم" نزدِ خدا وجیه من خواهد بود.. به گوش بچه ها برسانید که برای "خانوم" با همین کلمه که در تلفظش ماهرند دعا کنند. به بچه ها بگوئید " خانوم" منتظر است.



پ.ن: راستی خانم خیلی توفیر دارد با خانوم... خانوم صمیمی تر و خاکی تر است! یک چیزی شبیه فرق "hello" و " hi" :))


+ فاتحه ای بخوانیم برای رفتگانمان و برای دلمردگی های خودمان..



۱ نظر

دِ مِیْز رانر ۱

معلمی شبیه " دونده هزار تو"  بودنه! هی از یه چالش رهایی پیدا میکنی، با چالش بعدی مواجه میشی! مثلا اول ترس از پذیرفته نشدن داری، از اون خلاص میشی، بعد دردسرهای پذیرفته شدنت شروع میشه.. اینکه چطور میزان اعتماد و محبت بچه ها رو کنترل کنی، بعد دوباره کلی چالش جدید.. 
بعد فکر نکنین که مثلا راه حل عبور از یه چالش رو اگه یاد گرفتین سال دیگه م همون راه حل جواب میده، اصلا فرد به فرد ممکنه فرق کنن! راه حل هاشونم فرق میکنه.. من اگه مدیر مدرسه باشم حتما حتما از معلما در بدو ورود چنتا تست میگیرم که یکیش انسان شناسیه!
ولی خیلی باحاله :))) یعنی من از حل کردن هر مرحله ش دارم کیف میکنم! خوبیش اینه که شغل راکدی نیست، هر روزش یه مسائل جدیدی داره که باعث تنوع و شکوفایی و رشد و خلاقیت و صبور شدن و یادگرفتن معلم میشه!


به شدت توصیه میکنم قبل از اینکه مادر یا پدر بشید یه سال معلم بشید قشنگ میسازتتون :| اینو من میگم که تجربه بزرگ کردن داداش کوچیکم رو داشتم. معلمی خیلی بیشتر بزرگتون میکنه.. چون اولا یه بچه نیستن و کلی مدل های مختلفن.. بعدم اینکه خواهر و برادر و فامیلتون نیستن که مجبور باشید باشون بسازید و مدارا کنید.. اینجا میتونید ازشون متنفر باشید، بد اخلاق باشید، چون لجتون رو یطوری در میارن بالاخره :)) ولی این شمایید که سعی میکنید بهترین رفتار رو نشون بدید. کلا آدم با مدارا تری میشید.. خیلی.. 

الهی شکر!
۰ نظر
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان