میم در ردا، میم در پائیز

من شب هایی که فرداش میخوام برم نمایشگاه کتاب تهران، از اذانِ مغرب به خودم میگم : امشب باید زود بخوابی که فردا زود بیدار بشی! و جون داشته باشی تا عصر تو نمایشگاه بچرخی!

ولی همیشه هم از شدت ذوق دیر تر از شبای قبل خوابم میبره! با این وجود صبح که بیدار میشمم اصلا حس خستگی ندارم! حتی تو جاده هم خوابم نمیبره و تا خودِ عصر مثل فرفره دارم بین کتاب ها و غرفه ها میچرخم! چون یه انگیزه قوی درونی خیلی محکم سر پا نگهم داشته!

امروز از اذان ظهر به خودم میگفتم حواست باشه شب زود بخوابی فردا روز اول مدرسه ست! دیگه قصد داشتم ساعت ده بخوابم! الان نمیدونم از خوشحالی و استرس فردا و مواجه شدن با همه ی بچه ها کِی خوابم میبره! ولی مطمئنم صبح که بیدار میشم سر حالم، ولی قول نمیدم عصر از دانشگاه با حال انسان های سالم برگردم خونه، شاید لازم باشه بگم جوانان بنی هاشم بیان دنبالم برساننم به خونه :)


آره دیگه.. از شبای به یاد ماندنی ۲۰ سالگیمه امشب! واقعا قشنگه! خیلی خیلی! گفتم ثبتش کنم اینجا هم. خدا کنه فردا هم یه به یاد ماندنی خوب و جذاب باشه.. گفتم اینجا ثبتش کنم.. و خب الحمدلله! عمیقا و "بعدد ما احاط به علمک" ..


پ.ن: هر چقدر نیمه ی اول ۹۷ سخت و عجیب و سرگردان و خسته گذشت و پیرم کرد، امیدوارم نیمه ی دومش قشنگ باشه و با دلی آرام و قلبی مطمئن و با رمق فراوان! ایشالا ... ایشالا ... وقتی برام دعاهای خیر میکنن یه حس عجیب و قشنگی ایجاد میشه که میتونم با دلم احساسش کنم. منتظر حس کردنش هستم فردا. ممنون از همه :)


+ پاییز فصل دیوانه هاست .. کاش چنتا شاگرد دیوانه ی ردی مثل خودم داشته باشم با هم پائیز قشنگی رو رقم بزنیم حیف نشه!


خودافشایی کردم باز. عب نداره! میزان بد شدن حالم از نوشتنش، کم تر از میزان بد شدن حالم از ننوشتنش بود! بهش می ارزید. 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان