و علی الله فلیتوکل المتوکلون

چند روز پیش مدرسه بودم، یک جلسه داشتیم با مدیر، جلسه در کلاس نهم بود، یک پنجره در انتهای کلاس بود با یک پرده دو رنگ. یک لنگه اش آبی، یک لنگه اش سبز! به مدیر گفتم چه پرده های خوش رنگی! گفت همین امسال برای کلاس ها خریده ایم.

عجیب بود. بین این همه مدرسه و این همه سال و این همه پرده و این همه رنگ باید رنگ پرده های مدرسه ای که من دارم معلمش میشوم در همان سال بشود آبی و سبز ..


خدای من دارد به رخم میکشد که "ربکم اعلم بما فی نفوسکم"، دارد به رخم میکشد که حواسش به همه چیز هست، حتی به کوچک ترین جزئیاتی که از ذهن و دل من خطور میکند. حتی به جزئیاتی که چندین سال پیش از دیگران شنیده ام و بعد برآورده شدنشان را به طرز عجیبی دیده ام، خدا دارد به رخم میکشد که نه تنها از از فکر ها و آرزوها و شرایط تو با خبرم حتی از چیزهایی که هیچ وقت به ذهنت خطور نکرده است هم با خبرم. من احساس میکنم خدا دارد اینها را نشان میدهد که ایمان بیاورم، که دلم نلرزد، که محکم باشد. اگر چه مشکل از من است که هنوز آنقدر محکم نیستم که نیازی به این نشانه ها نداشته باشم.. مشکل از من است اما خدای من بزرگ تر از اینهاست که مرا با مشکلاتم رها کند، میگوید بیا حلش کنیم.

خدای من بهترین آفریننده، گوینده، شنونده، ببیننده، درک کننده ، رقم زننده و همه ی بهترین های دنیاست! اگر جز درگاهش خانه ی بهتری برای امید بستن پیدا کردید بگوئید برویم آنجا!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان