خرده ریزهای روز اول

یک.

صبح مادر یادآوری کردن که امروز تولد قمری م هست! گفتم ای بابا! پس بعدا میتونم بگم در اولین روز ۲۱ سالگی به شغل انبیاء مبعوث شدم!

برام نوشتن: مواظب باش اگه بهت وحی نازل شد غش نکنی! حالا ظهر نیایی خونه یه کتاب دس بگیری بگی از طرف خدا اوردم! اخه تو آمادگی این کارارو داری!


عین پیامشونه ! فقط اون قسمتی که میگن : آخه تو آمادگی این کارا رو داری :))) احساس کردم مثلا چندین سال عضو باند مدعیان دروغین بودم :||


بعد همون موقع یه چیزی خریدم با کارتشون، فرمودن: حالا بذار بت وحی بشه بعد کارت مارو خالی کن! همین کارا رو میکنید مردم از دین زده میشن توالان بایدبگی ما اسئلکم من اجر....


آخه مادرِ من :)) اینکه وقتی یچیزی میگم تا تهش پایه ن! اینکه همون موقع یه آیه مرتبط به ذهنشون میرسه میگن! این خلاقیتشون.. چیزیه که غبطه خوردم همیشه بهش و البته خداروشاکر بودم براش!


دو.

داشتم میرفتم سر کلاس! رفیقم پیام داد: 


" بالاخره به یکی از بزرگترین آرزوهات رسیدی،

خوشحالم :)

یادمه اون اولا یبار * پرسید چی به ذوقتون میاره؟ گفتی فکر معلم شدن ِ نوجونا

گفتی گاهی حتی خوابشو میبینی و رویاشو تصور میکنی :)

دمِ خدا گرم که حواسش آنقدر به هوسای دلت و آرزوهات هست.

که از جایی که پیش بینی نمیکردی، تو سنی که فکرشم نمیکردی، وقتی هنوز هیچ مدرکی نداری به آرزوت رسیدی! "


چقدر این یادآورانه ها خوبه .. و چقدر تر لازمه.. آدم فراموشکاره.. وقتی میرسه به رویاش یادش میره چقدر دوستش داشته و براش فانتزی بوده! مثلا من اصلا یادم نبود این حرف رو حتی تو کلاس در جواب سوال استادمونم گفته باشم.. ولی انقدر برام مهم بوده که در جواب این سوال همچین چیزی گفتم!


سه.

ماحصل دو تا پیام بالا این بود که خیلی با ذوق و انرژی و حال بهتر وارد کلاس شدم.. و خب طول کشید تا بچه ها بیان! و سه تا هم بیشتر نبودن! خیلی جدی! خیلی خانوم! خیلی فهمیم! خیلی با رفتارای بزرگانه! این شد که همون اول فهمیدم یکم باید خودم رو جمع و جور تر کنم که نگن این چه رفتارای جلفیه این داره از خودش در میاره؟

مثلا اصلا و ابدا نمیشد مثل بچه های ابتدایی با شوق و ذوق بپری تو کلاس بگی : سلاااااام!  خیلی آدم وار و با یه لبخندِ خیلی کمرنگ باید سلام میکردی بهشون..

راستش توقع نداشتم انقدر سنگین رنگین باشن :| ولی بودن! و اگه بخوام راستش رو بگم اولش ترسیدم حرفام براشون جالب نباشه و بگن این بچه رو آوردن برا ما چی بگه؟ ولی خب.. خداروشکر.. خداروشکر.. بعد از گذشت یه تایمی دیدیم چققققدر حرف مشترک داریم و چقدر خوب زبون هم رو میفهمیم. آخر کلاس حس کردم تونستیم اون رابطه ای که باید در جلسه اول ایجاد بشه برقرار کنیم! امیدوارم بچه هام حس خوب من رو داشته باشن..


چهار.

کی فکرشو میکرد ۲۱ سال پیش که این طفل بی رمق پیچیده شده در پارچه که کاری جز گریه و زاری و خوردن و خوابیدن و .. بلد نبود درست در چنین روزی بخواد معلم بشه؟

میخوام بگم خدا خیلی از ما آینده نگر تره! خیلی بهتر میبینه چی به چیه و قراره چی به چی بشه! معلومه خب !

اینارو برا خودم مینویسم که پررنگ تر بشه برام.. و بعدا اگه یه روزی بخاطر یه اتفاق تلخ و بنظرم فاجعه ناراحت شدم، بیام به خودم بگم ببین! تو داری الانش رو میبینی! خدا بیست سال بعدشم دیده که اینطوری رقم زده ماجرا رو.. حتی به اینکه فانتزی هم بشه ماجرا فکر کرده! در این حد..


پنج.

یه نکته ای که کشف کردم تو بچه ها اینه که مثلا بچه های سوم و چهارم ابتدایی اگه کنار هم باشن شاید رفتاراشون انقدر متفاوت نباشه! شاید اصلا نشه تمایز زیادی بینشون دید! ولی تو سن نوجوانی واقعا هر پایه ای به شدت با پایه بعدی متفاوته! به شدت! یعنی هفتمیا کاملا معلومه از ابتدایی اومدن و نهمیا هم معلومه ارشدن و دارن وارد دبیرستان میشن.. و خب معلم متوسطه باید شبیه آفتاب پرستا هر زنگ بتونه به سرعت مدل و رفتار و منشش رو شبیه بچه های همون پایه کنه که کار سختیه و یکم کسب مهارت میخواد بنظرم! خدا کمک کنه..


شش.

برگشتم خونه و هنوز بهم وحی نشده :دی امیدوارم در کار مزخرف طرح درس نویسی یه عنایتی از آسمون نازل بشه به سمتم!

ولی! چند بار وسط حرف زدنمون یه چیزای جالبی نمیدونم از کجا از لایه های زیرین ذهنم به زبونم می اومد که باعث میشد بچه ها از فهمیدنش به وجد بیان یا بخندن یا کیف کنن! اون لحظه ها یه "خدایا دمت گرم" قشنگی از دلم میگذشت..

همه عالم محضر خداست! ولی کلاس به طرز مشهودی محضر خداست! معلم باید همش نگاهش به آسمون باشه و از خدا بخواد که نکنه یه کلمه حرف نامربوط بزنه، اونجاهایی که یدفه حرفا انگار تموم میشه و کلاس به یه سکوت لعنتی فرا میره معلم باید فورا از خدا بخواد یچیز جذاب بذاره تو فکرش تا کلاس از دست نرفته! معلم همش باید از خدا بخواد که مقام و محبتش رو نگه داره تو چشم بچه ها.. معلم باید خیلی از خدا بخواد نگاهشو از لحظه لحظه کلاسش برنداره..


هفت.

حالا نمیدونم فقط منم انقدر بعد از کلاس حس ضعف و گرسنگی بهم دست میده یا واقعا کلاس انقدر انرژی بر و گرسنه کننده ست؟

ولی یادمه بعضی معلمای خودمون سر کلاس یواشکی از تو کیفشون بادوم و پسته و شکلات در میوردن میخوردن! اون موقع خیلی حرکت منفوری بود به نظرم ! الان بهشون حق میدم! تازه بدتر از گرسنگی تشنگی شدیده! به اونایی که آبجوش میاوردن سر کلاس هم حق میدم ..


هشت.

حالم خوبه اگه بتونم حفظش کنم ! ولی جدا معلمی خیلی کار حال خوب کنیه..چون هم سر و کله زدن با موجودات پاک و خلاق و باحال خدا به تنهایی آدم رو سرحال میاره هم انقدر تاثیر گذاری در این شغل به عینه دیده میشه و بازده های کوتاه و بلند مدت جدی داره که اصلا احساس مفید بودن و امید به زندگی دور تا دور آدم رو احاطه میکنه! 

جا داره رویکردِ "تدریس درمانی" رو به ثبت برسونیم در روانشناسی! حتی گمانم اگه در خانه سالمندان هم اجرا بشه کلی اثرات مثبت داره! مثلا بگیم اهالی نازنینشون به یه عده گلدوزی و بافتی و شطرنج یا هر مهارتی جوونیشون داشتن یاد بدن!

احیانا اگه قضا و قدر خدا تغییر کرد و من کارم به خانه سالمندان کشید هم بچه هاتونو بیارید با هم تمرین خوندن و نوشتن کنیم! :)


فعلا همینا! با سپاس فراوان از امام هشتمِ خیلی خیلی مهربان ..

سلام و عشق
اول. خوشحالم که خدا این همه میخوادت
دوم. از خدا میخوام به آرزو های قشنگت یکی یکی برسی
سوم. برای نبی شدن یه دوره ی چوپانی هم بگذرون،میفرمایند که لازمه (:

سلام و نووور


اول. نه فکر کنم دیگه خسته شد از دستم از بس پیگیر امر شدم! گفت ملائکه یه مدرسه ای جور کنید این بره معلم شه بی خیال ما بشه 😁
دوم. خیلی خیلی خیلی ممنون بابت این دعای قشنک! منم این رو برا شما میخوام! و اینکه لطفا دعا کن طاقت و ظرفیت نرسیدن به آرزوهایی که به صلاح نیست احیانا هم بده..
سوم.‌آره آره.. اتفاقا تو پست قبلیم گفتم.. اگه پسر بودم حتما میرفتم تو دهاتا چند ماهی چوپان گله میشدم :)
به طور کلی از هر گونه موجود زبون بسته ای اعم از نباتات و حیوانات و بچه ای که هنوز حرف نمیزنه و اینها هم استقبال میشه! با هم خوبیم.. نمیدونم چرا..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لا اله الّا انت
سبحانک
انّی کنت من الظالمین
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان